زهی رفیع جنابی که چون بیوت عناکب
سپهر بر در ایوان رفعت تو تنیدست
هیاکل ملکی صورت و وجود تو معنی
معاقد فلکی قفل و خاطر تو کلیدست
از آن محیط بنزد تو آب روی ندارد
که قطره ئیست که از ابر بخشش تو چکیدست
برین حدیقه ی خضرا گل شقایق شرقی
شکوفه ئیست که از باغ دولت تو دمیدست
همای روح که دارد و رای سدره نشین
کبوتریست که از برج همّت تو پریدست
بصد هزار قران در کمال فضل و معانی
فلک نظیر تو با صدر هزار دیده ندیدست
چرا بلرزه در افتاده است بحر در فشان
اگر حدیث دل و دست معطیت نشنیدست
جهان مطاوع حکم تو باد و دهر متابع
که او کزین جهان شد که خدمت تو گزیدست
دوام عمر تو چندانکه بهر بنده نوشتی
بقای خصم تو چندین کزان ببنده رسیدست