زهی از درت آسمان را وظیفه
گرفته ز دست تو دریا وظیفه
ز لطفت صبا کرده طرف چمن را
نهالی گلریز و دیبا وظیفه
عروس فلک را ز سمّ سمندت
شده معجر گرد والا وظیفه
ز انعام عام تو گردون دون را
بغلطاق زربفت خارا وظیفه
شکر پاسخان ضمیر تو داده
بطوطی ز لعل شکرخا وظیفه
دو هندوی دریا دل چشم ما را
ز کلک تو لؤلؤی لالا وظیفه
جهان را بفرّ تو هر روز قرصی
ازین مطبخ سیم سیما وظیفه
فرستاده فراش خلوتسرایت
بخاقان ایوان علیا وظیفه
ز لعل لب ساقیان جلالت
شه چرخ را جام صهبا وظیفه
بیمن مدیح تو صد باره هر شب
ز شعرم طلب کرده شعری وظیفه
حسام تو چون باده نوشان سرکش
می لعلش از خون اعدا وظیفه
ظفر کرده خیل ترا فتح و نصرت
بر اموال انا فتحنا وظیفه
ز خاشاک رویان کویت گرفته
مقیمان طاق معلّا وظیفه
فلک کرده از خون خصمت زمین را
طبقهای یاقوت حمرا وظیفه
مه برج دین رکن دنیی و دولت
که دارد ز تو دین و دنیا وظیفه
تو آن مهدئی کاخترانرا ز رایت
در آخر زمان شد مهیا وظیفه
دل مملکت بخش دریا نوالت
بسائل دهد ملک دارا وظیفه
بپروانه ات قیصر قصر گردون
رساند بدین دیر مینا وظیفه
عطارد بتوفیق گیتی گشایت
کند حاصل از برج جوزا وظیفه
قضا را بود بدره ی بدر هر شب
بدورت ز دیوان اعلا وظیفه
دهد حلقه ی زلف افکار فکرت
به بیاع بازار سودا وظیفه
بود فیلسوف خرد را موّجه
بر آن خاطر معنی آرا وظیفه
مگس گر بقاف قبولش دهی ره
برون آرد از چشم عنقا وظیفه
کند میغ را دیده ی بد سگالت
گهر بعد از ادرار و اجری وظیفه
ستانند از جامعه داران جودت
درختان خشک معرّا وظیفه
ز دارالشفای ثنای تو هر دم
کند عقل صادق تمنا وظیفه
کند رای اعلای کشور فروزش
بسلطان اقلیم بالا وظیفه
بسبزی فلک بهر وجه نباتت
نوشتست بر کوه و صحرا وظیفه
ایا راهب دیر نیلوفری را
ز خاک درت کحل عیسی وظیفه
چو مائیم غوّاص دریای مدحت
چرا باز می گیری از ما وظیفه
عروسان طبع مرا از چه معنی
فتادست چون طرّه در پا وظیفه
ز داعی چه صادر شد آخر کزین در
بسی عاطفت یافت الا وظیفه
تو بحر محیطی و باید که باشد
ز موج عطای تو ما را وظیفه
درین مدت از من نیامد گناهی
بجز اینکه کردم تقاضا وظیفه
نگر تا نگوئی که چون آه سردم
ز باد هوا شد ممشّی وظیفه
چو ماهم بسی منزلت گشت حاصل
ز خورشید عونت خصوصاً وظیفه
اگر شد خطائی بر آن پوش دامن
وگر نی کنونم بفرما وظیفه
الا تا بُود ارغوان از بهارش
می لاله رنگ مصفّی وظیفه
چنان باد رای امیدت که از وی
ستاند گل سرخ رعنا وظیفه
بماناد بخت جوانت که یابند
باقبال او پیر و برنا وظیفه
برید جهان گرد یعنی صبا را
بصیت جلال تو بادا وظیفه