خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - فی مدح الصاحب السعید شمس الدولة و الدین طاب ثراه

ای چمن را گل از آن عارض زیبا مرسوم

وی صدف را دُر از آن منطق گویا مرسوم

هر شب از مردمک دیده اختر بارم

فلک سر زده را عقد ثریا مرسوم

دیده بانان سرشک من شب پیما را

رشته های دُر ناسفته ز دریا مرسوم

طوطیانرا که بشیرین سخنی منسوبند

قوت جان زان لب شیرین شکرخا مرسوم

مشعل افروز شبستان فلک یعنی ماه

پرتو مهرش از آن غره ی غرّا مرسوم

باد گلبوی که او عطر فروش چمنست

نافه ی چینش از آن زلف سمن سا مرسوم

ساکن میکده ی چشم قدح گیر مرا

بصبوحی ز دل سوخته صهبا مرسوم

ابر کو جوهری رسته بازار حیاست

دارد از دیده ی ما لؤلؤ لالا مرسوم

ای بهنگام شکر خنده شیرین گشته

قند را از لب شیرین تو حلوا مرسوم

شب هند و صفت شامی زنگی وش را

داده سیاره از آن جعد شب آسا مرسوم

خطت از زیر سر زلف سیه چون بنمود

ماه را گشت عیان در شب یلدا مرسوم

آن نه خطست سودایست که بر دفتر مهر

ثبت کردند بنام من شیدا مرسوم

تا نوشتست بریحان گل بستان جلال

باغ را بر ورق لاله حمرا مرسوم

شمس دین آصف جم مرتبه ی خضر بقا

که صبا را بود از وی دم عیسی مرسوم

انک هر روز درستی زر خانی دارد

صبح روشندل از آنحضرت علیا مرسوم

کلک مشکین خط مصریش کند روز برات

شب سودا زده از عنبر سارا مرسوم

ای ترا هر نفس از غایت تعظیم و جلال

شرفی دیگر ازین قصر معلا مرسوم

جان شیرین که بود خسرو اقلیم بدن

کرده دل را ز مدیح تو مهیا مرسوم

روشنان فلک کژ رو سرگردان را

از غبار قدمت کحل مسیحا مرسوم

می پرستان طربخانه ی اقبال ترا

جام یاقوتی ازین قبّه ی مینا مرسوم

داده در عهده ازل صاحب دیوان قضا

بگدایان درت ملکت دارا مرسوم

چرخ را در کنف جود تو از خسرو شرق

هر سحر پیرهن شمعی والا مرسوم

تیر دلدوز جگر سوز غلامان ترا

داده مریخ بخون دل اعدا مرسوم

قیصر قصر زبرجد چو گدایان امروز

کرده از رای منیر تو تولّا مرسوم

از شبستان دل تیره خصمت داده

هندوی چرخ بشام سیه آسا مرسوم

شقّه فستقی از رای تو دارد هر سال

شاخ بی برگ تهی دست معرّا مرسوم

بدره بدر باقبال تو یابد هر ماه

دور آشفته دل از عالم بالا مرسوم

گندم مزرعه چرخ بیمن نظرت

کرده از خرمن مه صاحب جوزا مرسوم

صاحبا قرب دو سالست که از بندگیت

نرسیدست بدین بی سر و بی پا مرسوم

دوش می گفت امید کرمت با دل من

کز تو اخلاص و دعاگوئی و از ما مرسوم

چه فتادست که با چاکر دیرینه خویش

بهمه نوع نظر کرده ئی الا مرسوم

گرچه انعام تو عامست ولی داند چرخ

که ز انعام بسی فرق بود تا مرسوم

رسم اخلاص تو چون بنده بتقدیم رساند

کند از خادم جود تو تقاضا مرسوم

تا چه کردم که از آنحضرت عالی نرسد

بمن مفلس محنت زده قطعاً مرسوم

خرده ئی گرز من از بی خردی صادر شد

دامن عفو بر آن پوش و بفرما مرسوم

تا بود لاله رخان افق غربی را

از شفق باده ی گلرنگ مصفی مرسوم

همه آن باد که ساقی سخای تو دهد

سایلانرا ز عقیق طرب افزا مرسوم

بر مجاری زمان حکم روانت نافذ

تا بما اجری و ادرار دهی یا مرسوم