خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - فی مدح الامیر الاعظم الشهریار المنصور مبارز الدنیا و الدین محمد ابن مظفر زید معدلته

ای بذیل کبریایت معتصم فتح و ظفر

وی بفرط احتشامت مغتنم فضل و هنر

غایت مقصود تکوین داور دور زمان

زبده ی ارکان عالم درّ دریای ظفر

شهریار آسمان حضرت شه انجم حشم

آفتاب مشتری خاطر مه گردون خطر

هرمز بهرام سطوت گیو گودرز انتقام

رستم کاوس رتبت حاتم جمشیدفر

کسری بهمن مهابت بهمن پیروز روز

خضر اسکندر جلال اسکندر دارا اثر

خسرو غازی محمد حامی ملک عجم

سام کیخسرو حشم دارای افریدون حشر

در جهان ملک و ملت آسمانی مستقیم

بر سپهر دین و دولت آفتابی سایه ور

در مسیر خامه گیتی گشایت حل و عقد

در پناه دولت گردون مطاعت بحر و بر

ای بساط مجلست راهشت جنت خاکبوس

وی همای همتت را هفت گردون زیر پر

بر جناب بارگاهت شاه انجم پرده دار

لیک تیغت پرده داران فلک را پرده در

سده ی گیتی پناهت نقطه ی پرگار ملک

خنجر گردون شکافت فتنه دور قمر

ناوک جوشن گذارت صرصر جودی شکاف

بیلک آتش بخارت قلزم دوزخ شرر

پاسبان قلعه ی قلعی نهاد چرخ را

از زبان خنجر خنجر گذارانت ضرر

تا کمانرا از چه رو پی کرده ئی زیرا که او

گوشه گیرانرا بتیر چرخ باشد راهبر

قُرطه ئی کانرا قضا بر قد اقبالت برید

اطلس پیروزه ی افلاک زیبد آستر

گردن افرازان که دایم لاف سرداری زنند

می کشند از بهر پای انداز اسبت بار سر

در چنان روزی که بر دشت نبرد آهخته بود

چون بر اطراف چمن بید طبر تیغ و تبر

چون کمر بستی بکین سرکشان مانند کوه

کوه در خون سرافرازان فرو شد تا کمر

از نهال قامت اعدا که رفت آب روان

غنچه ی سیراب پیکان تو می آرد سپر

بسکه مرغ روح در پرواز بود از سهم تیر

شیر شادروان شد از آثار جانها جانور

موج دریاهای خون از بسکه می زد بر فلک

کاسه های چرخ پر خون سران شد سر بسر

گردنانرا از سر گرز تو آمد سرزنش

سرکشانرا چشمه ی تیغ تو آمد آبخور

کوس روئین بانک بر جنگاوران زد کالفرار

نای زرّین نعره بر لشگرکشان زد کالخدر

از کمانت زه فتاده در دهان تیر چرخ

وز عمود گاو سارت خون فکنده شیر نر

کشته خنجر مو بمو چون خون روان اندر بدن

رسته ناوک یک بیک چون نوک مژگان از بصر

ماهی و گاو زمین از خون شیران در شنا

کرگس و شیر سپهر از قلب گردان طعمه خور

هفت عضو آسمان از حمله خنجر کشان

مرتعش چون برگ بید از جنبش باد سحر

نطع کیمخت زمین از خون شیران لعل نام

گاو چرخ از نارک شیر افکنان زیر و زبر

از سم که پیکران جبهه بخاک آلوده مه

وز خوی دریا دلان زورق در آب افکنده خور

سرکشان بر قالب خنجرگدازان خشت زن

تازیان بر تارک گردن فرازان پی سپر

از نهیب تیغ و زخم تیر گردان دم بدم

خون لعل آفتاده کوه سنگدل را در جگر

گشته صید باز گردون آشیان رایتت

طغرل آتش پر زرینه بال تیزپر

کوهها از کوهه های زین آسبان زیر خاک

پشتها از پشته های کشتگان بر یکدیگر

از غبار تازیان و گیر و دار غازیان

تیره گشته مهر و ماه و سنگ مانده کوه و در

غازیان مانند آتش تازیان مانند باد

غازیان در شرّ و شور و تازیان در کر و فر

خنجرت بر تیغ شمس خاوری شد طعنه زن

تو سنت بر شیر چرخ چنبری شد حمله ور

آفرین بر آن براق بادپای ابر دست

تیز رو مانند وهم دوربین همچون نظر

خیزران دم خارم سم سم کوه کوهه صخره کوب

شیر حمله اژدها دم پیل پیکر ببر سر

بادتک خاک احتمال آتش تحرّق آب سیر

خاره سا پولادخا گردون کفل جیحون گذر

بر سر اسبت پیاده خسرو سقلاب و روم

پیش پیلت رخ نهاده شاه چین و کاشغر

بر زمین می آمد از چرخت ندا کالفتح لک

بر فلک می شد فغان از دشمنت کاین المفر

ای در گردون جنابت مصدر ارباب ملک

وی کف دریا نوالت رازق رزق بشر

بنده را آزاد کرد اقبالت از دینار لیک

بنده ئی دینار نام آمد باقبال تو زر

آتش تر دم بدم در آب خشک افکن که نیست

جز لب و چشم عدویت خشک و تر در خشک و تر

تا کند خور زرنگار این سیمگون خرگاه را

تا کشد باد صبا بر آب نقش شوشتر

چون سلیمان باد بر باد صبا حکمت روان

چون مسیحا باد قصر زرنگارت مستقر

منظری از گلشنت این بوستان شش چمن

غرفه ئی از بارگاهت این رواق هفت در

کمترین خادم ز دربانان ایوانت قضا

کهترین چاکر ز سرهنگان درگاهت قدر