اینان که برین گوشه بامند چه نامند
تا چند برین طارم فیروزه خرامند
گر شعله فروزان جهانند چه قومند
ور مشعله داران سپهرند چه نامند
در آینه وهم نیاید که چه نقشند
هر چند مقیم فلک آینه فامند
گر اهل مقامند بگو بر چه مقیمند
ور زانک مقیمند بگو در چه مقامند
پرگار صفت دایره نقطه خاکند
یا نقطه ی این دایره سبز خیامند
گر مخترع وهم و خیالند چه چیزند
ور قابل ادراک ضمیرند کدامند
در عین علوّند مگر آتش محضند
یا آب حیاتند که در عین ظلامند
گر داخل طبعند چرا خارج حسّند
ور جوهر عقلند چرا منظر عامند
ظاهر بچه گردند گر از بهر ظهورند
قایم بچه چیزند گر از بهر قیامند
زین گونه چه مرغند که در گلشن افلاک
با جلوه ی طاوس همه کبک خرامند
هر شب بگه شام برین بام برآیند
یا جمله شب و روز برین گوشه ی بامند
آیا چه پرستند درین دیر کهن سال
مأموم کدامند و کدامند کامامند
چندین حرکت چیست مگر جوهر طبعند
و آنها که نجنبند مپندار که رامند
نقشی نه مصور بتصاویر طبایع
جسمی نه مرکب بتراکیب عظامند
بیرون ز حواسند نه محروس اُناسند
فیاض عقولند نه فایض چو غمامند
در عین خیالند و تو گوئی که خیالند
وین نیز خیالست که امثال انامند
سرمایه ی شادی و غم و دولت و محنت
دارنده ی حرمان و بر آرنده ی کامند
از بهر مصالح همه در نطم وجودند
در ضبط ممالک همه از بهر نظامند
نی شارب و مشروب نه گویای حدیثند
نی آکل و مأکول نه محتاج طعامند
گاهی ز شرف تاج نه فرق خواصند
گاهی بعلّو باج ده قدر عوامند
بی نوک قلم چهره گشاینده ی طبعند
نی همچو بشر در خور تهدید و ملامند
هر یک خبر از خویش ندارند که هستند
از ساغر فطرت همه تامست مدامند
هر چند که سلطان اقالیم سپهرند
مأمور ملاذامم و فخر کرامند
خواجو چکند گر نشود بنده ی فرمان
آنرا که فلک چاکر و سیاره غلامند