وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۰ - صفت لوّاف

لوّاف که برده از سرم خواب

افکند از درد در رگم تاب

چون قرعه به راه آن جفا جو

غلطان رفتم ز بس به پهلو

بنمود رگم ز چشم غمگین

پر خار چو ریسمان مویین