افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

ای چشمه خورشید تو، آسایش جانم

اندوه غمت، خوب تر از عیش جهانم

جسمی که از او روح جدا گشته چسان است

ای راحت جان، بی تو من خسته چنانم

در چشم بداندیش بود تیر تهمتن

تیر تو اگر بگذرد از پشت کمانم

از حسرت آن موی میانی که تو داری

دریاب، که باریک تر از موی میانم

از دیده ببارم همه دم خوشه مرجان

یاقوت لبت گر نشود قوت روانم

در عشق تو هم بانگ جرس آمده افسر

ای وای، اگر نشنوی آوای فغانم