من که سودا زده روی توام
بسته سلسله موی توام
من که خود بلبل هر گل نشوم
قمری قامت دلجوی توام
۳
هر شب از دست غمت جان سپرم
هر سحر زنده کند بوی توام
همچو برقی که به خرمن گذرد
سوخت سر تا به قدم خوی توام
روز و شب صحبت هر انجمن است
قصه روی تو و موی توام
۶
تیغ بر کشتن من آخته ای
بنده ساعد و بازوی توام
هر کسی سوی کسی دیده برد
من همه دیده و دل سوی توام
گر بود کوه احد پیکر من
همچو کاهی به ترازوی توام
۹
ای که از یک نگهم زنده کنی
کشته تیغ دو ابروی توام
ای که با جنبش آن زلف دراز
صولجان داری و من گوی توام
افسرا، فاش تر از این می گوی
که بود گلشن جان کوی توام