افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

مرحبا ای برید باد شمال

که به ما می دهی نوید وصال

چند گویی که خون عاشق مست

شد به فتوای شیخ شهر حلال

عاشق و رند و بی خود و مستم

گر مرا می کشی تعال، تعال

با شراب مروّق لعلت

جامم از خون دیده مالامال

گر مرا می کشی به عشوه بکش

که همین جا است جای غنج و دلال

چون تو نقشی دگر نخواهد زد

قلم صنع قادر متعال