افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

ما را هوای باده یاقوت‌فام توست

ساقی ببخش بوسه، که آن می به جام توست

ما همچو سکه زر خالص گداختیم

دریاب ای که سکه خوبی به نام توست

مرغ دلم، ز حلقه زلفت رها مباد

وارستگی مرا همه در چین دام توست

خرسند خاطرم، شب هجران، که عنقریب،

دست نسیم صبح، به زلف چو شام توست

تسنیم، جرعه ای ز لب روح پرورت

طوبی، حکایتی ز قد خوش خرام توست

ما را نمی رسد هوس فیض بندگیت

کیوان کمینه چاکر و جوزا غلام توست

گیتی همه به زیور حسنت منوّر است

خورشید کوکبی است که طالع ز بام توست

ساقی ز من بگوی به آن ترک باده نوش،

افسر نمی‌خورد می، و مست مدام توست