افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

ای قامت دلجوی تو، آشوب قیامت

آشوب قیامت، خبری زآن قد و قامت

ای طرّه تو افعی و ای چشم تو آهو

ای خنده تو معجر و لعل تو کرامت

در زلف تو موسی، سپرد بیضه بیضا

در لعل تو عیسی فکند رحل اقامت

ماهی تو و در بزم برافروخته عارض

سروی تو و در باغ برافراخته قامت

گر شیر بود صید تو ای ترک کماندار

از تیر تو هرگز نبرد جان به سلامت

وصل تو کشیده است به هجران و ملولم

کاین هجر مبادا بکشد تا به قیامت

بر نعمت وصل تو چرا شکر نگفتم

نک جان دهد افسر ز فراقت به غرامت