افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

تا گریزد طرب از کلبه ویرانه ما،

آسمان سنگ غم افکنده به پیمانه ما

بس که از دیده و دل، گشت روان آتش و آب،

رود جیحون شد و آتشکده کاشانه ما

مگرش خاصیت لعل مسیحاست، که باز،

مرده را زنده کند نغمه مستانه ما

آنقدر دور ز آبادی عقل است که هیچ،

دل دیوانه نداند ره ویرانه ما

سبحه زنّار کند افسر، از آن رو که به دیر،

رهن یک جرعه بود سبحه صد دانه ما