فدایت شوم رقیمه مرسله به انضمام خطاب نواب والا زیارت شد. هر دو را وشاح گردن و تعویذ بازو کردم. اظهار دلتنگی من دو علت داشت، اول اینکه آن مرد را به تلفیقات گرم در ناملایمات شما سرد کرده بودم، اگر بدان مضامین کاغذی میرسید دست از کاوش و کین بر میداشت و اگر به کلی ترک خلاف نمیکرد، اقلا عداوتی بر خصومتهای او نمیافزود. ما در آن کنج کویر در چنگ این قوم اسیریم و ناگزیرانه آهستگی و مدارا با عامه ارباب رشک خاصه آن قماش مردم که آزشان سیری ندارد و آرزو پیری در همه احوال خصوصیت را بر خصومت مزیتهاست.
دویم آنکه سفر کرده بودی و از حقایق احوالت خبر میجستم، تا روزگارت به کام است آرام باشم و الا به اندازه مقدرات نظم امور و رفع فتور را کاراندیش اهتمام کردم. جز این داستان نبود تا دلتنگی را محمل معادات توان بست و به صراحت توان نوشت که شما به شدت در مقام عداوت بودید قول و فعلی که بوی خلاف دهد و بر آن ایراد توان گرفت از من نسبت به شما کدام است؟ باری همین قدرها که نوید سلامت وجود و استقامت مهام و مزایای تربیت و تقویت نواب والا را فرستادی آسوده شدم و سپاس راندم و دعای خیر کردم و اینکه خدام والا را در ملاقات سرکار اجل امرا و اعز سراه کشور و کماه لشکر و بندگان سر تیپ و مقالات صلاح آویز و صدور ارقام و احکام رأفتآمیز تحریص کرده و میکنند، جاویدان سپاسدار خصم خواهم زیست و تا قیامت ستایشگزار نواب اشرف والا و آن سه نفر بزرگوار خواهم بود.
به ولایت مطلقه مرتضی علی سلام الله علیه که از احدی حتی خصمای بی جهت دشمن نیز شکایت ندارم، و اندیشه خلاف نسبت به ذیروحی از مشرق تا مغرب پیرامون روانم نخواهد گشت. در صورتی که بداندیشان با هزار گونه شاخچهبندی و کاوش از من بهحل باشند از چون تو یاری دیرینه با عهود پیشینه و فرط دلبستگی و شرط انتساب کی و کجا جز سودای مهر و خیال اتفاق در دل خواهم داشت؟ روزی که پیشگاه حقیقت پدید افتاد حقایق از مجاز ممتاز خواهد شد. تاخیر ابتیاع مختصر اشیای اسمعیل و احمد با وجود درستکاریهای شما و احاطه وبا و تفرقه اصناف مردم گویا از عذرخواهی بی نیاز باشد. نورچشمی آقا علی دیروز از ولایت وارد شد او را ندیدهام ولی خطر از قول او نوید صحت آقازادگان و عامه اقربا را طرحی مبسوط نمود شکر نعمت صحت چاکرانه تقدیم افتاد.
اسمعیل را وبا فراگرفت چشمانش به چشمخانه فروشد، باز افاده رحمت پروردگار بر او زندگانی نو ساخت و ما را از این جان دوباره به سپاسی بزرگ گرو فرمود. بیماری و تیمار با خرد و درشت خانه ما پیمانی بی شکست و پیوندی گردوننشست بسته، این خاستن از بستر نیاورده آنرا فرا بالین نوبت کاستن فراز است. به مصابرت روز گذاریم و با مشارجت شکر شمار، غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟!
باری همچنان نواب اشرف والا روحی فداه را محرک حفظ الغیب باشید، که هر جا داند از بیگناهی ما بگوید و برائت ذمه بجوید. به عصمت زهرا و حشمت مریم که هرچه بر خطر بستند محض حسد و افترا بود. من نیز داوری را به انتقام بار خدا افکندم جبران ضرر و تلافی نیز نمیخواهم. اگر این خسارت به حق رسد ما را بر احکام قضا طعن و دق نیست، و چنانچه رشک و نفاق موجب این بی اندامی گشت، در آن معرض که کس کس را نداند و چاره فلسی نتواند از عدل یزدانی احقاق حقوق و درمان عقوق خواهم جست.
گویند دزدی کلاه از سر بهلول ربوده در بنگاه دزدان گریخت. بهلول تازِ گورستان گرفت. یکی گفتش حرامی بدان راه تاخت، توزی فرجام گاه از چه پویی و کیفر زنده از مرده چه جویی؟ گفت خاموش که سرانجامش جایگاه اینجاست و ناگزیرانه گذار پوست به دباغان است. دیر یا زود به آنکه حق دانست و نگفت و دفع توانست و نکرد کار داوری پایان خواهد یافت. اینها به قول شریف خان نقلی نیست ولی دفع چیزهای نبوده از نفس شریف لازم است. شما و نواب اشرف اگر در خور فرصت در محضر بزرگان برائت ذمت و اشاعه رفع تهمت را به جرأت انجمن سازید و سخن پردازید، مورث آرامش و امتنان خواهد بود. زیاده تصدیع و درخواهی ندارم. به حکم نذر شرعی این روزها عزم خاکبوس دارای طوس دارم. در آن فرگاه فلکپایه و درگاه خورشیدسایه انشاء الله تعالی حضرت والا و شما را نایب الزیاره خواهم زیست. امیدوارم در آن فرخ مقامت تا قیامت ساز اندیش اقامت باشم هر دو حقوق خود را حلال و جنایات قسریه و غیره را بخشش کنید. اگر از آشنایان طهران هم به شرط شناسایی عذرخواه تقصیرات آیند ممنونتر خواهم بود. یعنی نواب والا از ابناء ملوک و شما از امثال خویش کاغذی خدمت مخدوم مهربان حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشتهام و ضمیمت این کتاب داشته زحمت کشیده برسان و از مشار الیه نیز عفو اندیش زلات ما باش.
برادر جان پیری و زمینگیری و سردی و سیری مرا از کارها دریافته، از همه چیزها خاصه املاء و انشاء و مانند آن بهکلی باز ماندهام. اگر نسبت به سوالف ایام تعلیق نگارش و تلفیق گزارش را نقصانی زاید، از تنبلی و فراموشی ندانند. این نامه را به جبران خاموشیهای آینده عمدا دراز افکندم، گوش و چشم خود را مژده ده که دیگر از این در صدایی و از این ساز گسستهاوتار نوایی نخواهد خاست.