سه هفته رفت تا همی از پی دو هفته ماهی که سال سالم در درگاه بزمش راهی و بر دیدار جان پرورش بار نگاهی نیست، در پهنه سنگلاخ دامان فراخ شمیران بی پای و سر پویانم، و هر شب آرامش ناشکیب دل را در آمیزش یاری دیگر جویان. بی پرده ما هم به هزار پرده در است و صد هزارش پرده دار بر در. از این دوندگی ها چه سود و پراکندگی ها جز رنج خویش و شکنج مردم چه خواهد گشود. اینک خار در پای و پای در گل و باد در دست و دست بر دل راه اندیش نیاورانم و به دستور روزگار گذشته انجمن گردون بارگاه پادشاهی را نیاز آوران، بیت:
شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک