چندی است پیمان پیک و پیام از دو سو فراموش است و خامه نامه نگار از هر گونه نگارش و گزارش خاموش، نه راه پوئی ازاین سر بدان در پی سپار است و نه تیمار پائی از آن بوم باین برگام گذار. نیازهای زبانی نهفته ماند و رازهای نهانی نگفته، شگفتی های جدائی مغز سخن زای را بند خموشی بر نای بست و نامه گزاران پارسی و تازی را دام درنگ کمند بر دو پای افتاد.
خوش آن روزگاران که بی سپاس خامه و نامه ساز آمیزش و دیداری بود و بی پاس آشنا و هراس بیگانه راز گفت و گزاری. روان از بند هر اندیشه جز پیوند دوست رستگی ها داشت و با هر پیشه که دلخواه اوست بستگی ها. از گفت رنگینش بزم یاران بهشتی همه بهار بود و آورده خوی و پرورده نهادش انجمن را دریائی گوهر خیز و سپهری اختر نگار داشت. ندانم چه ناسپاسی خواست که آمیز یکدست و آویز پیوست ما به دستی که دیده و دانند در پای رفت واین خوان جان گوار که بهشتی خورش بود و فرشتی جان را پرورش، ترکتاز سپهرش یغما ساخت. راستی را بیش از این بر رنج شکیب آرامش نتوانم و از هر مایه شادی جز با سرکار دوست زیستن و رفتن و گفتن و شنفتن رامش ندانم. گروهی مردم از دیدار به پندار ساخته اند و از خورشید به سایه پرداخته، شعر:
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
نخست از دربار یزدانی پیوند فر خجسته دیدار جوئیم چنانچه بهره و بخشی از آن نخیزد ناگزر به گفت و گزار و نامه و نگار برتازیم و درسازیم، شعر:
نه تنها رامش از دیدار خیزد
بسا کین دولت از گفتار خیزد
در این فرخنده هنگام که روندگان پای از سر ساخته بدان همایون درکه سپهرش زمین دیگر باد پی سپر بودند، گشایش درهای پیک و پیام را خامه کلید آمد و جان خسته روان را بدین دست آویز از نگارش های زیبا و گزارش های شیوای سرکاری مژده امید. ما را پس از این در پاس نامه و چاپار تن آسائی نخواهد زاد، و در پیوست نامه و نامه گزار نگین بر زبان و بند بر شست نخواهد بود.
امیدوارم سرکار دوست پیمان درست بنیاد دوستان را به از این پاسداری آرند و بستگان کمند دلنگرانی را از بند ناکامی به گسیل پیک و پیامی زودتر از آن که کام اندیشم رستگاری بخشند.اگر دانی تا کجا آرزومندم و از آن کلک و زبان به گفتی دو اگر همه دشنام باشد چه مایه سپاس اندیش و خرسند، به یک چشمزد خامه از شست نهی و نامه از دست، بر پرند ساده از مشک سوده خرمن هاکنی، و خارستان بزمم به گل های رنگین شرم چمن ها، هر گونه کار و فرمایش نیز که سر انگشت دوستدارش گشایش تواند اگر بی هیچ افسوس نگار آری کردن جان را سپاسی دیگر خواهد رست.