کمتری ابوالحسن یغما عرضه میدارد که فر رحمت یاران دایره ارواحم فارغ از شرماران بایره اشباح، رخت وصول در منزل افکند، و فلک نزول به ساحل کشید، از بخت خود به شکرم و از روزگار هم. هنوزم از تحمیلات تعارف مجالی نیفتاده و تکلیفات تکلف اقدامی به کار بندهزاده نداده تا عیاری از دخل و خرجش گیرم و معیاری بر اقتصاد و خرجش بندم، ولی ضنت سخت ارکان وی و منت سست بنیان منسوبان دورش گواهند که در جزو مخارج تفتیرها کرده است و با نقد مداخل توفیرها برده، جلب فواید در سلب زواید دیده و تعطیل مواید را تحصیل عواید یافته. قرضیش نه که گزاردن فرض باشد یا طلبی که اخذش محتاج عرض. بر یک سوی بلد توی باغستان کویی گرفته، و دور از فرزندان آدم جایی و جویی.
هفته و ماه آنجا کس نپوید بل ماه و سالی مگس نپرد. مشتی ماش و ارزان دارد و نانی تا رفع خرمن فرش کاشانه را پلاسی هست و سرب یاران خانه را کرباسی، اهالی مرز را نیز از عوالی تا ادانی بر وجه تفقد اعتنایی میرود و از پاس تودد امتناعی نیست، بیت:
من که یغما که اگر سلطنت فقر این است
کی نه پرویز نه جمشید گدای در ماست
ترک تلاشی به مناعت مقدور است و برگ معاشی به قناعت میسور، زندگی بذل دوندگی تا کی و سرمایه خدایی صرف بندگی تا چند؟ چون نونیازان عرفان بازت انسان کامل نگویم و به بوی آنکه چرخ معیشت بر محور کام دایر افتد قطب زمان نخوانم. هر که خواهی باش و هر چه خواهی گو، مربی حسن ظن است و دیگر چیزها مکر و فن. تو بیشبهت خارج از بائره فرزندان آدمی و از روی یقین مرد دایره ارواح مکرم. وقت است که تقویت را گذری کنی و به عین تربیت نظری. به خویشم پیوستگی فرمای و از خویشم رستگی بخش. ناورد سرداری بازپرداز و آورد خاکساری به ساز. از مستوری ذوق چشان و فر نیستی عز هستی ده.
ترا به امام حسین بههر سیاقت که دانی و لیاقت که توانی این خاکسار ناقصعیار را فراموش مکن و خامه از شرح سلامت و طرح خدمت خاموش مخواه. طبقات ارواح مکرم را از بهتر قبیله تا مهتر طویله بندهام، و خیال یکیک را که معنی وصال است و وصلی بیزوال پرستنده. به تفصیل عرض نیازی از من بر سرای و عذر جداگانه کتاب اقامت کن، خاصه فلان را که ملک جانش مملوک است و جاودانش راه ارادت مسکوک.