یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

بر خون من آن ترک شکرلب گذرد

و افکنده به پا زلف معقرب گذرد

گفتم دیه ده، چو ریختی خونم، گفت

من کشته خونی که بر او شب گذرد