حریم عصمت آنگه ناقه عریان سواریها
نگون باد ازهیون چرخ این زرین عماریها
سراری عز و دولت را ستیزه چرخ کرد آخر
به دل دولت به درویشی عوض عزت به خواریها
یکی چونان که نیلوفر در آب از اشک ناکامی
یکی چون لاله در آذر به داغ سوگواریها
نه تن از تاب آسوده نه جان از رنج مستخلص
نه دل از آه مستغنی نه چشم از اشکباریها
زبون بر دست بیگانه روان در چشم نامحرم
نوان در کنج ویرانه به صد بیاعتباریها
نه از اقبال پیروزی نه از ایام بهروزی
نه از اختر مددکاری نه از افلاک یاریها
یکی چون چشم خود در خون ز زخم ناشکیبایی
یکی چون موی خود پیچان ز تاب بیقراریها
نه اینان را نهفتن روی دست از چشم نامحرم
نه آن بیچشم و رو نامحرمان را شرمساریها
عنا محرم بلا برقع سرا بی در ستم دربان
غذا خون فرش خاکستر زهی حرمتگذاریها
یکی بیمار و مسکین خشت و خاکش بالش و بستر
یکی لخت جگر بر کف پی بیمارداریها
نه از تیمار و رنج آن را تمنای تنآسایی
نه از آسیب بند آن را امید رستگاریها
گدایان دمشقی را نگر سامان سلطانی
خداوندان یثرب را شمار زنگباریها
نبیند تا چنین روزی دریغا دسترس بودی
در آن روزت که سر غلتان به پا در جانسپاریها
چو زال از سوگ رستم بر به گرگان ماتمت گیرد
ز بهمن در فرات ار فوت شد اسفندیاریها