یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

خسرو حسن تو جائی زده بر خرگه ناز

که به صد واسطه آنجا نرسد عرض نیاز

سفر کعبه کنم تا به خرابات رسم

زانکه سالک به حقیقت رسد از راه مجاز

ختم کردم سفر زلف بتان تا چه شود

شب تاریک و محل خطر و راه دراز

هر که آن خال سیه دید و لب میگون گفت

عاقبت فرش ره میکده شد سنگ حجاز

بند بر گردن محمود نهم گر ببرد

نام فتراک غلامان تو با زلف ایاز

همه اوصاف خداوندی از اخلاق و کرم

در تو جمع است دریغا که نه ای بنده نواز

دل یغما رهد از چنبر زلف تو اگر

رستن صعوه میسر شود از چنگل باز