بعد مردن بر کف از لوح مزارم سنگهاست
تا قیامت با زمین و آسمانم جنگهاست
گاهم از چشم سیه گه لعل میگون ره زنند
لعبتان را در فنون دلربایی رنگهاست
پای جهدم در بیابان طلب فرسوده شد
وز بر ما تا به مقصد همچنان فرسنگهاست
نی سرم شد زیب فتراکی، نه تن خاک رهی
راستی خواهی، مرا زین زندگانی ننگهاست
گه سرایم، گاه مویم تا رهم از دست عشق
زخمه شنعت مزن کاین ساز را آهنگهاست
زاهدان را کرده عاشق چشم جادو شیوهات
سامری را در رسوم ساحری نیرنگهاست
در خم زلفش دل سرگشته یغما، دیر ماند
در شب تاریک رهگمکردگان را لنگهاست