یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

سینه تا سوده ای از مهر تو بر سینه ما

سینه ای نیست که خالی بود از کینه ما

باغ را برگ طرب نو شده رفتم بپذیر

عذر تقصیر من ای توبه دیرینه ما

کهنه شد وز گرو باده نیامد بیرون

چه جوان دولتی ای خرقه پشمینه ما

جام در قهقهه بیخود شده ترسم گوید

چشم پرهیز به روز شب آدینه ما

کافرم قومی و قومیم مسلمان خوانند

هر که بینی رخ خود دیده در آئینه ما

کند از راز جهان قصه تو گوئی دارد

نسب از کاسه جم جام سفالینه ما

خسروانیم و سرشک و غم و سودا و سکون

تختگاه و کله و لشکر و گنجینه ما