غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۵ - فصل (خلق در طلب جاه راه زیان می رود)

اگز کسی گوید که چون طلب کمال ربوبیت طبع آدمی است و آن جز به علم و قدرت نیست و طلب علم محمود است که آن طلب کمال است، باید که طلب جاه و مال نیز محمود باشد که آن نیز طلب قدرت است و قدرت نیز از جمله کمال است و از صفات حق است همچون علم و بنده هرچند که کاملتر، به حق تعالی نزدیکتر جواب آن است که علم و قدرت هر دو کمال است و از صفات ربوبیت است، ولیکن آدمی را راه است به علم حقیقی وراه نیست به قدرت حقیقی. و علم کمالی است که وی را به حقیقت ممکن است که حاصل آید و آنگاه با وی بماند، اما قدرت حاصل نیاید، لیکن پندارد که حاصل آمد. و آنگاه با وی بماند که قدرت به مال و به خلق تعلق دارد و به مرگ از وی منقطع شود و هرچه به مرگ باطل شود از جمله باقیات صالحات نبود و روزگار بردن اندر طلب آن جهل بود. پس، از قدرت آنقدر به کار آید که وسیلت بود به تحصیل علم.

و قیام علم به دل است نه به تن و دل باقی است و ابدی چون عالم از این جهان بشود علم بماند و آن علم نوری باشد که فراحضرت الهیت بیند تا لذتی یابد که لذت بهشت اندر آن مختصر شود و علم را به هیچ چیز تعلق نیست که آن به مرگ باطل شود، چه متعلق علم نه مال است و نه دل خلق بلکه ذات حق تعالی است و صفات وی اندر ملکوت و عجایب معقولات اندر جایزات و واجبات و مستحیلات که ازلی و ابدی است که هرگز بنگردد و هرگز واجب محال نشود و محال جایز نشود، اما علمی که با چیزهای آفریده ای و فانی تعلق دارد، آن را وزنی نبود، چون علم لغت مثلا که لغت فانی بود و وزنی بدان بود که وسیلت معرفت کتاب و سنت بود و معرفت کتاب و سنت معرفت حق تعالی و بریدن عقبات راه وی بود، پس هرچه گردش و فنا را بدان راه است علم وی مقصود نبود بلکه تابع علم ازلیات است که از جمله باقیات صالحات است و از حضرت الهیت است که ازلی و ابدی است و تغیر را به وی راه نیست.

پس چندان که آدمی به ازلیات عالمتر بود به حق تعالی نزدیکتر بود و وی را علم به حقیقت است و قدرت به حقیقت نیست مگر یک نوع از قدرت که آن نیز از باقیات شد و آن حریت است و آزاد شدن از دست شهوات که هر آدمی که اسیر شهوت است بنده آن است و به هر حاجتی که وی را بود نقصانی بود. پس آزاد شدن از آن حاجت و قادر شدن بر شهوات خویش کمالی است که به صفات حق تعالی و به ملایکه نزدیک است از آن وجه که بدین سبب که تغیر و گردش و حاجت دورتر بود و هرچند که از تغیر و حاجت بعیدتر بود به ملایکه ماننده تر بود، پس کمال به حقیقت علم و معرفت است و دیگر حریت و آزادی از دست شهوات.

اما مال و جاه کمال نماید و نیست و آنگاه باقی نباشد پس از مرگ، پس خلق اندر طلب کمال معذورند بلکه بدان مامورند و روی بدان آورده اند ولیکن به کمال حقیقی جاهلند و آنچه کمال است پشت با آن کرده اند، پس همه راه زیان خود همی روند و حق تعالی از این گفت، «والعصر ان الانسان لفی خسر»