بدان که هرکسی خویشتن سخی پندارد و دیگران وی را بخیل پندارند، پس لابد حقیقت این بباید شناخت که این بیماری عظیم است تا بدانند و علاج کنند. و هیچ کی نباشد که هرچه از وی خواهند بدهد. اگر بدین بخیل شود همه بخیل باشد. و اندر این سخن بسیار گفته اند ولیکن بیشترین بر آنند که هرکه آنچه شرع بر وی واجب کرده است منع کند بخیل باشد و چون آسان نتواند داد بخیل باشد.
و این بسنده نیست نزدیک ما هرکه نان با نانبا دهد و گوشت با قصاب که یک سیر کم است بخیل باشد. و هرکه نفقه زن و فرزندان چنان دهد که قاضی تقدیر کرده باشد و اندر یک لقمه ورای آن مضایقت کند بخیل باشد و هرکه نان در پیش دارد و چون درویشی از دور بیاید پنهان کند، بخیل بود. پس درست آن است که بخیل آن بود که آنچه دادنی باشد بندهد.
و مال از برای حکمتی آفریده اند. چون حکمت دادن اقتضا کند، امساک بخیلی باشد. و دادنی آن بود که شرع فرماید و یا مروت فرماید که بباید داد. و واجب شرع معلوم است و شرع بدان اقتصار کرده است که بخیلان طاقت آن دارند. چنان که گفت، «ان یسالکموها فیحکم تبخلوا و یخرج اضغانکم»، اما واجب مروت به احوال مردمان و به مقدار مال و به کسی که بخل با وی باشد بگردد.
پس چیزها بود که به عادت از توانگران زشت بود و از درویشان نبود و با اهل و عیال زشت بود و با بیگانه نبود. و با دوستان زشت بود و با دیگران نبود. و از پیران زشت بود و از جوانان نبود. و از مردان زشت بود و از زنان نبود. و از مهمانان زشت بود و مثل آن در معامله و بیع زشت نبود. پس حد این آن است که مال نگاه داشتن مقصود است، ولیکن غرض باشد که از نگاه داشتن مال مقصود تر بود و چون غرض مهم تر بود امساک بخل بود و چون نگاه داشت مهمتر بود و خرج به تبذیر بود این خود مذموم باشد، پس چون مهمان فرا رسد مروت نگاه داشتن از مال نگاه داشتن مهمتر. و منع وی بدین عذر که من زکوه بداده ام زشت بود و بخل باشد و چون همسایه گرسنه بود و وی را طعام بسیار بود منع بخل بود.
و اما چون واجب شرع و مروت بدادی و مال بسیار بماند، طلب ثواب آخرت به صدقات مهم است و نگاهداشتن مال از بهر نوایب روزگار نیز مهم است.لیکن تقدیم آن بر غرض ثواب بخل است نزدیک بزرگان و نزدیک عوام بخل نیست، چه نظر عوام بیشتر مقصود بر دنیا بود و این به نظر هرکسی بگردد.
اگر بر واجب شرع و مروت اختصار کند از بخل خلاص یافت، ولیکن درجه سخا آنگاه یابد که بر این بیفزاید و چندان که همی افزاید وی را در سخاوت درجه ای پدید همی آید و ثواب آن بباید اگر اندک باشد و اگر بسیار، هریکی بر مقدار خویش. و سخی آن بود که دادن بر وی دشوار نبود که چون به تکلف دهد سخی نباشد واگر ثنا و شکر و مکافات چشم دارد سخی نبود و جواد و سخی آن بود که بی غرض دهد و این از آدمی محال است، بلکه این صفت حق تعالی است، ولیکن چون آدمی به ثواب آخرت و نام نیکو کفایت کند، وی را به مجاز سخی گویند که عوض اندر حال طلب نمی کند. سخی اندر دنیا این باشد، اما سخی در دین آن بود که باک ندارد که جان فدا کند اندر دوستی حق تعالی و اندر آخرت هیچ عوض چشم ندارد، بلکه دوستی حق تعالی خود باعث وی بود و بس. فدا کردن خود عین غرض بود و لذت بود و چون چیزی چشم دارد معاوضه بود نه سخاوت.