غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۵۱ - فصل (راه ستودنی بودن مال)

بدان که مال هرچند نکوهیده است، به وجوه نیز ستوده است از وجهی که اندر وس هم شر است و هم خیر و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است در قرآن و گفته، «ان ترک خیر الوصیه... الایه» و رسول (ص) گفته است، «نیک چیز است مال شایسته مرد شایسته را» و گفت، «کان الفقران یکون کفرا، بیم آن است که درویشی به کفر ادا کند» و سبب آن است که کسی که خویشتن را اندر مانده و حاجتمند یکی من نان همی بیند و اندر آن جان همی کند و فرزندان و اهل خویش را رنجور همی بیند و اندر دنیا نعمتهای بسیار همی بیند، شیطان با وی گوید، «این چه عدل است و این چه انصاف است که از خدای همی بینی و این چه قسمن ناهموار است که کرده است که ظالمی و فاسقی را چندان مال داده است که نداند که چه دارد و چه کند و بیچاره ای را از گرسنگی هلاک می کند و یک درم به وی نمی دهد؟ اگر حاجت تو نمی داند خود اندر علم خلل است و اگر تواند و نمی دهد اندر جود و رحمت خلل است و اگر برای آن نمی دهد تا اندر آخرت ثواب دهد بی رنج، گرسنگی ثواب تو آن داد چرا همی ندهد؟ و اگر نمی تواند داد پس قدرت به کمال نیست. و در جمله اعتقاد کردن که وی رحیم است و جواد است و کریم است و همه عالم را اندر رنج همی دارد و خزانه وی پرنعمت و نمی دهد این دشوار بود».

و شیطان اینجا راه وسوسه یابد و مسأله قدر که سر آن بر همه پوشیده است فراپیش وی دارد تا باشد که خشم بر وی غالب شود. فلک را و روزگار را دشنام دادن گیرد و همی گوید، «فلک خرف شده است و روزگار نگوسار شده و نعمت به نامستحقان می دهد و اگر با وی گویند که این فلک و این روزگار مسخر هست اندر قدرت آفریدگار. اگر گوید نیست کفر بود و اگر گوید هست جفا بر خدای سبحانه و تعالی گفته باشد و آن نیز کفر بود.

و بدین گفت رسول (ص)، «لا تسبو الدهر فان الله هو الدهر. دهر را جفا مگویید که دهر خدای است». که آن که شما حوالتگاه کار همی دانید و آن را دهر نام کرده اید خدای سبحانه و تعالی است، پس از درویشی به وی کفر آید، الا اندر حق کسی که ایمان وی چنان غالب بود که از خدای تعالی به درویشی راضی بود و داند که خبر وی اندر آن است که درویش بود. و چون بیشتر خلق بدین صفت نباشند اولیتر آن بود که قدر کفایتی دارند، پس مال از این سبب از وجهی محمود است.

وجه دیگر ن که مقصود همه زیرکان سعادت آخرت است و رسیدن بدان ممکن نیست الا به سه نوع نعمت یکی اندر نفس است چون علم و خلق نیکو و یکی اندر تن است و آن تندرستی و سلامت است و یکی بیرون تن است و آن از دنیا قدر کفایت است. و خسیس ترین آن نعمت است که بیرون تن است و آن مال است و خسیس ترین مال زر و سیم است که اندر وی هیچ منفعت نیست، لیکن از برای نان و جامه است و نان و جامه برای تن است و تن برای حمالی حواس استو حواس برای آن است که دام عقل باشد و عقل برای آن است که چراغ و نور دل است تا فرا حضرت الهیت بیند و معرفت حاصل کند که معرفت حق سبحانه و تعالی تخم همه سعادت است، پس غایت همه خدای سبحانه و تعالی است. اول وی است و آخر وی. و این همه را هست به وی. هرکه این بدانست از مال دنیا آن مقدار فرا گیرد که اندر این راه به کار آید و باقی زهر قاتل شناسد. مال وی شایسته بود مرد شایسته را و محمود باشد.

و برای این گفت رسول (ص) که یارب قوت آل محمد به قدر کفایت کن که دانست که هرچه بیش از کفایت است از وی به وی کفر آید. پس هرکه این بدانست هرگز مال دوست ندارد. هرکه چیزی برای غرض دیگر طلب کند آن غرض را دوست داشته باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس است و حقیقت وی نشناخته است. و برای این گفت رسول (ص)، «تعس عبدالدینار و تعس عبدالدرهم، نگونسار است بنده دینار و نگونسار است بنده درهم» که هرکه اندر بند چیزی بود بنده آن بود. و برای این گفت ابراهیم خلیل (ع)، «و اجنبنی و بنی الا تعبد الاصنام» یعنی مرا و فرزندان مرا از بت پرستیدن بدین بت زر و سیم را خواست که بت همه خلق این است که روی به وی دارند چه منصب انبیاء (ع) بزرگتر از آن است که از بت پرستیدن ترسند.