آن که سخن گویی که از آن مستغنی باشی که اگر نگویی هیچ ضرر نبود بر تو اندر دین و دنیا و بدان از حسن اسلام بیرون شده باشی که رسول (ص) می گوید، «من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعینه هرچه از آن همی گریزد، دست بداشتن آن از حسن اسلام است. و مثل این سخن چنان بود که به قومی نشینی و حکایت سفر کنی و حدیث باغ و بستان و کوه کنی و احوالی که گذشته باشد چنان که زیادت و نقصان به وی راه نیابد. این همه فضول بود و از آن گریز باشد که اگر نگویی هیچ ضرر نبود.
همچنین اگر کسی را بینی که از وی چیزی پرسی که تو را با آن کاری نبود و این آن وقت بود که آفتی نبود اندر سوال، اما اگر پرسی که روزه داری مثلا اگر راست گوید عبادت اظهار کرده باشد و اگر دروغ گوید بزهکار شود و سبب تو بوده باشی و این خود ناشایست بود. و همچنین اگر بپرسی که از کجا همی آیی و چه می کنی و چه می کردی؟ بود که آشکارا نتواند گفت و اندر دروغی افتد و این خود باطل بود و فضول آن بود که اندر وی هیچ باطل نبود.
و گویند لقمان یک سال پیش داوود (ع) همی شد و وی زره همی کرد. لقمان همی خواست که بپرسد و بداند که چیست. از وی نپرسید تا تمام کرد اندر پوشید و گفت، «این نیک جامه ای است حرب را» لقمان بشناخت و گفت، «خاموشی حکمت است ولیکن کسی را اندر این رغبت نیست».
و سبب چنین سوال آن باشد که خواهد احوال مردمان بداند یا راه سخن گشاده شود با کسی تا دوستی اظهار کند. و علاج این آن است که بداند که مرگ فرا پیش وی است و نزدیک است و هر تسبیحی و ذکری که بکند گنجی بود که بنهاده بود، چون ضایع کند زیان کرده بود. و علاج عملی آن است که یا عزلت گیرد یا سنگی اندر دهان نهد.
و اندر خبر است که روز حرب احد برنایی شهید شد. وی را یافتند سنگی بر شکم بسته از گرسنگی. مادر خاک از وی باز کرد و گفت، «هنینا لک الجنه. خوشت باد بهشت.» رسول (ص) گفت، «چه دانی؟ باشد که بخیلی کرده باشد به چیزی که وی را به کار نمی آمد یا سخنی گفته باشد اندر چیزی که وی را باز آن کار نبوده باشد و معنی این آن است که حساب وی از وی طلب کنند و خوش وهنی آن باشد که اندر وی رنج و حساب نباشد.
و یک روز رسول (ص) گفت، «این ساعت مردی از اهل بهشت درآید». پس عبدالله بن سلام درآمد. وی را خبر دادند و بپرسیدند که عمل تو چیست؟ گفت، «عمل من اندک است، ولیکن هرچه مرا با آن کار نبود گرد آن نگردم و بد به مردمان نخواهم».
و بدان که هرچه به یک کلمه با کسی بتوان گفت، چون دراز بکنی و بدو کلمه کنی، آن دو کلمه فضول بود و برتو وبال بود. و یکی از صحابه همی گوید که کس باشد که با من سخن گوید که جواب آن به نزدیک من خوشتر باشد که آب سرد به نزدیک تشنه و جواب ندهم از بیم آن که فضولی بود. مطرب بن عبدالله رحمهم الله همی گوید، «باید که جلال حق تعالی اندر دل شما زیادتر از آن بود که نام وی برید در هر سخن، چنان که ستور و رگبه را گویید خدایت چنین و چنان کناد». و رسول (ص) گفت، «خنک آن کس که سخن زیادتی در باقی کرد و مال زیادتی بداد، یعنی که بنداز کیسه و بر گرفت و بر سر زبان نهاد». و گفت، «هیچ ندادند آدمی را بتر از زبان دراز».
و بدان که هرچه تو می گویی بر تو می نویسند، «ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید» اگر چنان بودی که فرشتگان رایگان ننوشتند و اندر حال نوشتن مزد خواستندی، از بیم آن ده با یکی کردندی و زیان ضایع شدن وقت در بسیار گفتن بیشتر از زیان اجرت است، اگر از تو بخواستندی.
آفت دوم (سخن گفتن اندر باطل و معصیت)
اما باطل آن بود که اندر بدعتها سخن گوید و معصیت آن بود که حکایت فسق و فساد خود و آن دیگران بگوید و محاسن شراب و فساد حکایت کند یا مجلسی که اندر آن مناظره رفته باشد میان دو کس که یکدیگر را فحش گفته باشند و برنجانیده یا احوالی حکایت کند در فحش که از آن خنده آید. این همه معصیت بود نه چون آفت اول که آن نقصان درجه باشد. و رسول (ص) گفت که کس بود که یک سخن بگوید که از آن خود باک ندارد و آن را قدری نشناسد و آن سخن وی را همی برد تا به قعر دوزخ و باشد که سخنی بگوید و بدان باک دارد و آن سخن وی را همی برد تا به بهشت».
آفت سیم (خلاف و جدل و مراء)
خلاف کردن اندر سخن و جدل کردن و آن را مراء گویند. کس بود که عادت وی آن بود که هرکه سخنی بگوید بر وی رد کند و بگوید نه چنین است. و معنی این آن بود که تو احمقی و نادان و دروغ زن و من زیرک و عاقل و راستگوی. بدین کلمه دو صفت مهلک را قوت داده باشد، یکی تکبر و دیگر سبعیت که اندر کسی افتد. و برای این گفت رسول (ص)، «هرکه خلاف و خصومت اندر سخن دست بدارد و آنچه باطل بود نگوید، وی را خانه ای اندر بهشت بنا کنند و اگر آنچه حق بود بگوید وی را خانه ای در اعلی بهشت بنا کنند». و این ثواب از آن زیادت است که صبر کردن بر محال و دروغ دشوارتر بود و گفت (ص)، «ایمان مردم تمام نشود تا که از خلاف دست بندارد، اگرچه بر حق بود».
و بدان که این خلاف نه همه اندر مذاهب بود، بلکه اگر کسی گوید که این انار شیرین است و تو گویی ترش است و یا گوید فلان جای فرسنگی است و تو گویی نیست، این همه مذموم است.
و رسول (ص) گفته است که کفارت هر لجاجی که با کسی کنی دو رکعت نماز است. و از جمله لجاج بود که کسی سخنی گوید، خطایی بر وی فروگیری و خلل آن با وی نمایی و این همه حرام است که از آن رنجانیدن حاصل آید و هیچ مسلمان را نشاید بی ضرورتی رنجانیدن و اندر چنین چیزها فریضه نیست خطا بازنمودن، بلکه خاموش بودن از کمال ایمان است.
اما آنچه اندر مذاهب بود آن را جدل گویند و این نیز مذموم است، مگر آن که بر طریق نصیحت اندر خلوت وجه حق کشف کنی، چون امید قبول باشد و چون نباشد خاموش باشی. رسول (ص) گفت، هیچ قوم گمراه نشدند که نه جدل بر ایشان غالب شد». لقمان پسر را گفت، «با علما جدل مکن که تو را دشمن گیرند» و بدان که هیچ چیز آن قوت نخواهد که خاموشی بر محال و باطل. و این از فضایل مجاهدات است.
و داوود طایی عزلت گذرفت. ابو حنیفه رضی الله عنه گفت، «چرا بیرون نیایی؟» گفت، «خویشتن را به مجاهدت از جدل گفتن باز می دارم». گفت، «به مجلسها آی و مناظره بشنو و سخن مگو». گفت، «چنان کردم. هیچ مجاهدت صعبتر از آن ندیدم».
و هیچ آفت بیشتر از آن نبود که اندر شهری تعصب مذهبی بود و گروهی که طلب جاه و تبع کنند فرا نمایند که جدل گفتن از دین است و از طبع سبعیت و تکبر خود تقاضای آن همی کند. و چون پندارند که از دین است چنان اندر وی شره آن محکم شود که البته آن صبر نتوانند کرد که نفس را اندر آن چند گونه شرف و لذت بود.
و مالک بن انس ره همی گوید که جدل از دین نیست و همه سلف از جدل منع کرده اند، ولیکن اگر مبتدعی بوده است به آیات قرآن و اخبار با وی سخن گفته اند بی لجاج و بی تطویل چون سود نداشته است اعراض کرده اند.
آفت چهارم (خصومت اندر مال)
خصومت اندر مال که اندر پیش قاضی رود یا جای دیگر، و آفت این عظیم است و رسول (ص) می گوید، «هرکه بی علم با کسی خصومت کند اندر سخط حق تعالی بود تا آنگاه که خاموش شود» و گفته اند که هیچ چیز نیست که دل پراکنده کند و لذت عیش ببرد و مروت دین را ببرد چنان که خصومت اندر مال و گفته اند که هیچ متورع خصومت نکرده است اندر مال بدان که بی زیادت گفتن خصومت به سر نرود. و ورع زیادتی نگوید و اگر هیچ چیز نبود باری با خصم سخن خوش نتواند گفتن و فضل سخن خوش گفتن بسیار است، پس هر کس را خصومتی بود، اگر تواند مهم باشد دست بداشتن و اگر نتواند جز راست نگوید و قصد رنجانیدن نکند و سخن درشت نگوید و زیادت نگوید که همه هلاک دین بود.
آفت پنجم (فحش گفتن است)
رسول (ص) گفت، «بهشت حرام است بر کسی که فحش گوید». و گفت، «اندر دوزخ کسان باشند که از دهان ایشان پلیدی همی رود چنان که از گند آن همه دوزخیان به فریاد آیند و گویند این کیست؟ گویند این آن است که هرکجا سخنی فحش و پلیدی بودی دوست داشتی و همی گفتی». ابراهیم بن میسره همی گوید که هرکه فحش گوید، اندر قیامت بر صورت سگی خواهد بود. و بدان که بیشترین فحش اندر آن بود که از مباشرت عبارتهای زشت کنند، چنان که عادت اهل فساد بود. و دشنام آن بود که کسی را بدان نسبت کنند. رسول (ص) گفت، «لعنت بر آن باد که مادر و پدر خویش را دشنام دهد». گفتند، «این که کند؟» گفت، «آن که مادر و پدر یکی را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند، آن خود وی داده باشد».
و بدان که چنان که حدیث مباشرت به کنایت باید گفت تا فحش نبود، در هرچه زشت بود هم اشارت باید کرد و صریح نباید گفت و نام زنان صریح نباید گفت بلکه پردگیان باید گفت و کسی را که علتی بود زشت چون بواسیر و برص و غیر آن بیماری باید گفت و ادب اندر چنین الفاظ نگاه باید داشت که این نوعی است از فحش.
آفت ششم (لعنت کردن است)
بدان که لعنت کردن مذموم است بر ستور و مردم و جامه و هرچه بود. رسول (ص) می گوید، «مومن لعنت نکند». زنی اندر سفر بود با رسول (ص) اشتری را لعنت کرد. رسول (ص) گفت، «آن شتر را برهنه کنید و بیرون کنید از قافله که ملعون است». مدتی آن شتر همی گردید هیچ کس گرد وی نگشت. بودردا رحمهم الله همی گوید، «هرگاه که آدمی زمین یا چیزی را لعنت کند آن چیز گوید لعنت بر آن باد که اندر حق تعالی عاصی تر است از ما هردو». یک روز ابوبکر صدیق رضی الله عنه چیزی را لعنت کرد. رسول (ص) بشنید، گفت، «یا ابوبکر، صدیق و لعنت، صدیق و لعنت؟ لاورب الکعبه» گفت، «توبه کردم» وبنده ای آزاد کرد کفارت آن را.
و بدان که لعنت نشاید کرد مردمان را الا بر جمله کسانی که مذموم اند، چنان که گویی، «لعنت بر ظالمان و فاسقان و مبتدعان بادا»، اما گفتن لعنت بر معتزلی و گرامی باد، اندر این خطری باشد و از این فساد تولد کند. از این حذر باید کرد، مگر آن که اندر شرع لفظ لعنت آمده باشد بر ایشان. و اندر خبری درست باشد، اما شخصی را گفتن که لعنت بر تو باد یا بر فلان باد، این کسی را روا باشد که داند که بر کفر مرده است، چون فرعون و بوجهل. رسول (ص) قومی را نام برد و لعنت کرد که دانست که ایشان مسلمان نخواهند شد. اما جهودی را گفتن مثلا که لعنت بر تو باد، اندر این خطری بود که باشد که مسلمان شود پیش از مرگ و از اهل بهشت بود و باشد که از این کس بهتر شود. و اگر گوید که مسلمان را گوئیم که رحمت بر تو باد، اگرچه ممکن است که مرتد شود و بمیرد، ولیکن ما اندر حال بگوییم. کافر را نیز لعنت بکنیم که کافرست اندر وقت، این خطا بود که معنی رحمت آن است که خدای تعالی وی را بر کافری بداراد، پس بدین لعنت نباید کرد. و اگر کسی گوید، «لعنت بر یزید روا باشد یا نه؟» گویم، «این قدر روا باشد که گویی لعنت بر کشنده حسین (ع) باد». اگر بمرد پیش از توبه که کشتن از کفر بیش نبود و چون توبه کند، لعنت نشاید کرد که وحشی، حمزه را بکشت و مسلمان شدو لعنت از وی بیفتاد. اما حال یزید خود معلوم نیست که وی کشت یا نه. گروهی گفتند که فرمود و گروهی گفتند که نفرمود ولکن راضی بود. و نشاید کسی را به تهمت معصیت لعنت کردن که این خود خیانتی بود. و اندر این روزگار بسیاری بزرگان را بکشتند که هیچ کس ندانست به حقیقت که فرمود بعد از چهارصد سال و اند حقیقت آن چون شناسند؟ و حق تعالی خلق را از این فضول و از این خطر مستغنی بکرده است که اگر کسی اندر همه عمر ابلیس را لعنت نکند، او را در قیامت نگویند که چرا لعنت نکردی، اما اگر لعنت کند بر کسی اندر خطر سوال بود تا چرا گفت و چرا کرد.
یکی از بزرگان همی گوید که اندر صحیفه من کلمه لااله الا الله برآید یا لعنت کسی اندر قیامت، کلمه لااله الاالله دوست تر دارم که برآید. و یکی رسول (ص) در گفت، «مرا وصیت کن». گفت، «لعنت مکن». و گفته اند، «لعنت مومن با کشتن وی برابر بود». و گروهی گفته اند که این خبر است، پس به تسبیح مشغول بودن اولیتر از آن که به لعنت ابلیس، تا به دیگری چه رسد». و هرکه کسی را لعنت کند و با خویشتن گوید که این از صلابت دین است، از غرور شیطان باشد و بیشتر آن باشد که تعصب و هوا باشد.
آفت هفتم (شعر است و سرود)
و اندر کتاب سماع شرح کردیم که این حرام نیست که اندر پیش رسول (ص) شعر خوانده اند و حسان را فرمود تا کافران را جواب دهد از هجای ایشان. اما آنچه دروغ بود یا هجای مسلمانی باشد یا دروغی بود اندر مدح، آن نشاید اما آنچه بر سبیل تشبیه گویند که آن صنعت شعر بود اگر چه صورت دروغ بود حرام نباشد که مقصود از آن نه آن بود که آن اعتقاد کنند که این چنین شعر به تازی پیش رسول (ص) خوانده اند.
آفت هشتم (مزاح است)
و نهی کرده است رسول (ص) از مزاح کردن بر جمله، ولیکن اندک از وی گاه گاه مباح است و شرط نیک خویی است، به شرط آن که به عادت و پیشه نگیرد و جز حق نگوید که مزاح بسیار روزگار ضایع کند و خنده بسیار آورد و دل از خنده بسیار سیاه شود و نیز هیبت و وقار مرد ببرد و باشد که نیز از وی وحشت خیزد. و رسول (ص) گوید، «من مزاح گویم ولیکن حق گویم» و گفت، «کسی سخن بگوید تا مردمان بخندند، وی از درجه خویش فرو افتد بیش از آن که از ثریا تا به زمین». و هر چه خنده بسیار آورد مذموم است و خنده بیش از تبسم نباید. و رسول (ص) گفت، «اگر آن که من دانم شما بدانید اندک خندید و بسیار گریید». و یکی دیگر را گفت، «ندانسته ای که لابد به دوزخ گذر خواهد بود که حق تعالی همی گوید، «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا» گفت، «دانی که باز بیرون خواهی آمدن؟» گفت، «نه»، گفت، «پس خنده چیست و چه جای خنده است؟»
و عطاء سلمی رحمه الله علیه در چهل سال نخندید. وهب بن الورد قومی را دید که روز عید رمضان می خندیدند، گفت، «اگر این قوم را بیامرزیدند و روزه قبول کردند این نه فعل شاکران است و اگر قبول نکرده اند این نه فعل خایفان است». ابن عباس رضی الله عنهما گفت، «هرکه گناه کند و همی خندد، اندر دوزخ شود و می گرید». و محمد بن واسع گفت، «اگر کسی اندر بهشت همی گرید عجب باشد؟» گفتند، «باشد»، گفت، «پس کسی که اندر دنیا بخندد و نداند که جای وی دوزخ است یا بهشت عجیبتر باشد».
و در خبر است که اعربی ای بر شتر نشست تا نزدیک شود به رسول (ص) تا رسد وی را. هرچند قصد همی کرد شتر بازپس می جست و اصحاب همی خندیدند پس شتر وی را بیفکند و بمرد. اصحاب گفتند، «یا رسول الله آن مرد بیفتاد و هلاک شد. گفت، « آری و دهان شما از خون وی پر است» یعنی که بر وی خندیدند و عمر عبدالعزیز رحمه الله علیه گفت، «از حق تعالی بترسید و مزاح مکنید که کین در دلها پدید آید و کارهای زشت از وی تولد کند. چون بنشینید اندر قرآن سخن گویید، اگر نتوانید حدیث نیک از احوال نیکمردان همی گویید» عمر رضی الله عنه همی گوید که هرکه با کسی مزاح کند، اندر چشم وی خوار و بی هیبت شود.
و اندر همه عمر رسول (ص) دو سه کلمه مزاح نقل کرده اند. زنی پیر عجوز را گفت که عجوز اندر بهشت نشود. آن پیرزن بگریست. گفت، «ای زن دل مشغول مدار که پیشتر با جوانی برند آنگاه به بهشت برند.» و زنی وی را گفت، «شوهر من تو را می خواند.» گفت، «شوهر تو آن است که اندر چشم وی سپیدی است؟» گفت، «نه شوهر مرا چشم سپید نیست». گفت، «هیچ کس نیست که اندر چشم وی سپیده نبود». و زنی گفت، «مرا بر شتر نشان»، گفت، «تو را بر بچه شتر نشانم» گفت، «نخواهم که مرا بیندازد». گفت، «هیچ شتر نبود که نه بچه شتر بود؟» و کودکی بود طلحه را بوعمیر نام. بنجشگکی داشت بمرد. وی می گریست. رسول (ص) وی را بدید گفت، «یا با عمیره ما فعل النغیر النغیر نغیر بچه بنجشک بود. گفت، «یا با عمیر چون شد کار نغیر با نغیر؟»
و بیشتر این مزاحها با کودکان و پیرزنان داشتی برای دلخوشی ایشان تا از هیبت وی نفور نشوند. و با زنان خویش همین طیبت عادت داشتی دلخوشی ایشان را عایشه رضی الله عنه می گوید، «سوده به نزدیک من آمد و من از شیر چیزی پخته بودم. گفتم بخور گفت نخواهم گفتم اگر نخوری در تو مالم گفت نخورم. دست فرا کردم و پاره ای اندر وی مالیدم و رسول میان ما نشسته بود. زانو فرا داشت تا وی نیز راه یابد که مکافات کند. وی نیز اندر روی من مالید و رسول (ص) بخندید».
ضحاک بن سفیان مردی بود بغایت زشت. با رسول (ص) نشسته بود. گفت، «یا رسول الله! مرا دو زن است نیکوتر از این عایشه. اگر خواهی یکی را طلاق دهم تا تو بخواهی» و به طیبت گفت چنان که عایشه همی شنید عایشه گفت، «ایشان نیکوترند یا تو؟» گفت، «من». رسول (ص) بخندید از گفتن عایشه که آن مرد سخت زشت بود. و این پیش از آن بود که آیت حجاب زنان فرود آمد. و رسول (ص) صهیب رضی الله عنه را گفت، «خرما همی خوری با درد چشم؟» گفت، «بدان جانب دیگر همی خورم. رسول (ص) بخندید. و خوات بن جبیر رضی الله عنه به زنان میلی بودی. روزی اندر راه مکه با قومی زنان ایستاده بود. رسول (ص) فرا رسید. وی خجل شد. گفت، «چه می کنی؟» شتری سرکش دارم. همی خواهم تا رشته ای تابند این زنان آن شتر را». پس بگذشت. پس از آن وی را دید. گفت، «آخر آن اشتر سرکش از سرکشی دست بنداشت؟» گفت شرم داشتم و خاموش بودم و پس از آن هرگاه که مرا بدیدی ای بگفتی تا یک روز همی آمدم بر خر نشسته و هر دو پای به یک جانب خر کرده. گفت، «یا فلان آخر خبر آن شتر سرکش چیست؟»گفتم، «بدان خدای که تو را به حق فرستاد که تا اسلام آورده ام نیز سرکشی نکرده است». گفت، «الله اکبر، اللهم اهداباعبدالله».
و نعیمان انصاری مزاح بسیار کردی و شراب خوردی بسیار. و هر باری وی را بیاوردندی و پیش رسول (ص) وی را بزدندی به نعلین تا یک راه یکی از صحابه گفت، «لعنه الله، تا چند خورد؟» رسول گفت، «لعنت مکن وی را که وی خدا و رسول را دوست دارد». و وی را عادت بودی که هرگاه که در مدینه نوبری آوردندی پیش رسول (ص) آوردی که این هدیه است. آنگاه چون آن کس بها خواستی، وی را به نزدیک رسول (ص) آوردی و گفتی ایشان خورده اند طلب کن. رسول بخندیدی و بدادی. پس رسول (ص) گفتی، «چرا آوردی؟» گفتی، «سیم نداشتم و نخواستم که جز تو دیگری خورد، چه کنم؟»
این است هرچه اندر همه عمر او حکایت کرده اند از مطایبات و اندر این هیچ چیز نه باطل است و نه ممکن است که رنجی رسد کسی را و نه هیبت ببرد. این چنین گاه گاه سنت است و به عادت گرفتن روا نیست.
آفت نهم (استهزا و خندیدن است)
استهزا و خندیدن بر کسی و سخن و فعل وی حکایت کردن به آواز نعت وی چنان که خنده آید و این چون آن کس رنجور خواهد شدن حرام است که حق تعالی همی گوید، «لا یسخر قوم من قوم: عسی ان یکونوا خیرا منهم. بر هیچ کس منگرید به چشم حقارت و بر هیچ کس مخندید که بود که وی خود از شما بهتر بود». و رسول (ص) گفت، «هرکه کسی را غیبت کند به گناهی که از آن توبه کرده باشد، بنمیرد تا بدان مبتلا نشود». و نهی کرده است از آن بخندند بدان که از کسی آوازی رها شود. و گفت، «چرا خندد کسی از چیزی که خود مثل آن کند؟» و گفت، «کسانی که استهزا کنند و بر مردمان بخندند، روز قیامت در بهشت باز کنند و وی را گویند بیا، چون فرا شود در نگذارند. چونن برود باز خوانند و دری دیگر بگشایند و وی در میان آن غم و اندوه طمع همی کند. چون نزدیک شود در همی بندند تا چنان شود که هرچند خوانند نیز نرود که داند که بر وی استخفاف کنند».
و بدان که بر مسخره خندیدن بر کسی که از آن رنجور نشود حرام نبود و از جمله مزاح باشد. حرام آن وقت بود که کسی رنجور خواهد شد.
آفت دهم (وعده دروغ است)
رسول (ص) همی گوید، «سه چیز است که هرکه اندر وی از آن سه یکی بود منافق بود اگرچه نماز کند و روزه دارد. چون سخن گوید دروغ گوید و چون وعده دهد خلاف کند و چون امانت به وی دهند خیانت کند» و گفت، «وعده وامی است، خلاف نشاید کرد».
حق تعالی بر اسماعیل (ع) ثنا کرد که وی صادق الوعد بود. و گویند یک راه وعده کرد جایی و آن کس نیامد. وی بنشست و دو روز انتظار همی کرد وی را تا بود که وعده وفا کند و یکی همی گوید،بر رسول (ص) بیعت کردم و وعده کردم که با فلان جا آیم و فراموش کردم. سوم روز شدم، وی آنجا بود. گفت، «ای جوانمرد از سه روز باز انتظار تو کنم.» و رسول (ص) یکی را وعده داده بود که چون بیایی حاجتی که داری روا کنم. اندر آن وقت که غنیمت خیبر قسمت همی کردند بیامد و گفت، «وعده من یا رسول الله»، گفت، «حکم کن هرچه تو خواهی» هشتاد گوسپند خواست. به وی داد و گفت، «سخت اندک حکم کردی.» آن زن که موسی (ع) را نشان داد تا استخوان یوسف (ع) بازیافت و وعده کرد که حاجت تو را روا کنم حکم بهتر از تو کرد و بیش از تو خواست، که موسی (ع) گفت، «چه خواهی؟ گفت آن که جوانی به من دهند و با تو به هم اندر بهشت باشیم». آنگاه کار این مرد مثلی شد اندر عرب که گفتندی فلان آسان گیرتر است از خداوند هشتاد گوسپند.
و بدان که تا توانی وعده جزم نباید داد. رسول (ع) گفتی، «عیسی بوک توانم کرد». و چون وعده دادی تا توانی خلاف نباید کرد جز به ضرورتی و چون کسی را جایی وعده کردی، علما گفته اند تا وقت نمازی اندر آید آنجا هم باید بودن و بدان که چیزی که به کسی دهند، زشت تر از بازستدن وعده به خلاف کردن است و رسول (ص) آن کس را ماننده کرده است به سگی که قی کند و بازبخورد.
آفت یازدهم (سخن به دروغ و سوگند به دروغ)
و این از گناهان بزرگ است و رسول (ص) گفت، «دروغ بابی است از ابواب نفاق. و گفت رسول (ص) «بنده یک یک دروغ می گوید تا آنگاه که وی را نزد خدای تعالی دروغ زن بنویسند» و گفت، «دروغ روزی بکاهد» و گفت، «تجار فجارند، یعنی بازرگان نابکارند». گفتند، «چرا؟ بیع و شری حلال است». گفت، «از آن که سوگند خورند و بزهکار شوند و سخن گویند و دروغ گویند» و گفت، «وای بر آن کس که دروغ گوید تا مردمان بخندند، وای بر وی». و گفت، «مردی مرا گفت برخیز، برخاستم دو مرد را دیدم. یکی بر پای و یکی نشسته، آن که برپای بود آهنی سرکژ اندر دهان این نشسته افکنده و یک گوشه دهان وی بکشیدی تا به سردوش وی برسیدی، پس جانب دیگر بکشیدی همچنان و جانب پیشین باز جای شدی و همچنان همی کرد. گفتند، «دروغ زنی است، هم این عذاب می کنند وی را تا روز قیامت».
عبدالله بن جراد رسول (ص) را گفت، «مومن زنا کند؟» گفت، «باشد که کند». گفت، «دروغ گوید؟» گفت، «نی» و این آیت برخواند، «انما یفتری الکذب الذین لایومنون دروغ کسانی گویند که ایمان ندارد». عبدالله بن عامر همی گوید که کودکی خرد به بازی می رفت. گفتم، «بیا تا چیزی دهم» و رسول (ص) اندر خانه ما بود. گفت، «چه خواستی داد؟» گفتم، «خرما» گفت، «اگر ندادی دروغی بر تو نوشتندی» و گفت، «خبر دهم شما را که بزرگترین کبیر چیست؟ شرک است و عقوق مادر و پدر». و تکیه زده بود. آنگاه راست بنشست و گفت، «الا و قول الزور سخن دروغ نیست.» و گفت رسول(ص) «بنده ای که دروغ گوید فرشته از گند آن به یک میل دور شود»، و از این گفته اند که عطسه در وقت سخن گویی باشد بر راستی که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آساکشیدن از شیطان و اگر سخن دروغ بودی فرشته حاضر نبودی و عطسه نیامدی» و گفت، «هر که دروغ گوید اندر حکایت، یک دروغ زن وی است» و گفت، «هر که به سوگند دروغ مال کسی ببرد خدای را بیند روز قیامت که به خشم باشد بر وی» و گفت، «همه خصلتی ممکن بود در مومن مگر خیانت و دروغ».
و میمون بن ابی شبیب همی گوید که نامه ای نوشتم. کلمه ای فراز آمد که اگر ننوشتمی نامه آراسته نشدی و لیکن دروغ بود. پس عزم کردم که ننویسم. منادی شنیدم که گفت، «یثبت الله الذین آمنوا بالقول فی الحیوه الدنیا و فی الاخره». ابن سماک همی گوید، «مرا بر دروغ ناگفتن مزدی نباشد که خود ننک دارم از آن که دروغ گویم».