سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله

بی خواب و بی‌قرارم چون بر گلت کلاله

خدمت کنم به پیشت همچون صراحی از جان

تا برنهی لبم را بر لبت چون پیاله

تا روز ژاله بارد از چشم همچو رودم

آری نکو نماید بر روی لاله ژاله

دارم هزار بوسه بر روی و چشم تو من

گر میدهی وگرنه بیرون کنم قباله

مهمان حسن داری سیر از پی خرد را

مر تشنگان خود را ندهی یک پیاله