دیوانه گر نهای، به خود این دل چه دادهای؟
چون کودکان چرا ز پی دل فتادهای؟!
برخاستن ز خاک، گل خاکساری است
افتادگی بجوی چرا ایستادهای؟
تحصیل علم ترک علایق، اگر کنی
بس باشد از کتاب ترا لوح سادهای
زر مینهند بر سر زر، اهل حرص و، تو
ایمان خویش را به سر زر نهادهای!
چسبیدهاند، بس که به دنیا، ز هر طرف
بر جا نمانده یک دل و دست گشادهای
بر خود سوار تا نشوی در جهاد نفس
واعظ به راه بندگی حق پیادهای!