زال دنیا محو گردیدن ندارد این همه
روی این نادیدنی دیدن ندارد این همه
مال دنیا آتش آرام سوزی بیش نیست
بر سرش چون دود رقصیدن ندارد این همه
بهر ضبط خرده یی چند، ای توانگر روز وشب
غنچه سان بر خویش پیچیدن ندارد این همه
هست رزق دیگران مالت، چو سنگ آسیا
بر سر هر حبه لرزیدن ندارد این همه
تا تو زین سر چیده یی،ز آن سر اجل برچیده است
دستگاه آرزو چیدن ندارد این همه!
میکند چپ تابی این چرخ گردان باطلش
رشته آمال تابیدن ندارد این همه
نیست جز یک پشت پاوار، از تو تا اقلیم مرگ
ای دل نامرد لنگیدن ندارد این همه
دیده چون پوشیده شد از غیر حق، درگاه اوست
کو بکو سرگشته گردیدن ندارد این همه
ای که بر لب گفت و گوی کعبه ات باشد گران
آستان خلق بوسیدن ندارد این همه
خانه دنیا که از گرد کدورتهاست پر
ای دل از وی چشم پوشیدن ندارد این همه
نقش پای رفتگان از بهر خودسازی بس است
خانه آیینه پرسیدن ندارد این همه!
از رخ خوبان، دگر کوتاه کن دست نگاه
این گل بیرنگ و بو، چیدن ندارد این همه
مرگ نبود عمر من، غیر از حیات تازه یی
از حیات تازه ترسیدن ندارد این همه
نام مردن برده واعظ پیش طبع نازکت
گفته حرفی راست، رنجیدن ندارد این همه