بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم
قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم
دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم
چون زبان تشنه میچسبد به کام بسترم
۳
گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیدهام
در گلستان جهان خارم، ولی خارترم
آتش افسردهام، اما ز سوز دل هنوز
میکند روشن چراغ آیینه از خاکسترم
رشته عمرم ندارد گوهری، غیر از سخن
نسخه برگشته بختی را تو گویی مسطرم
۶
با گرانجانان به جز نرمی ندارم چارهای
سرمه میگردم ز ضعف، ار کار افتد بر سرم
نیست واعظ شکوه از عریانیم، کز فیض عشق
جامه گوهر نگار اشک باشد در برم