اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم؛
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟!
ز بس خواناست از پیشانیم خط گنهکاری
تواند نامهٔ اعمال شد آیینه در دستم
خلاصی از غم دنیا، نباشد اهل دنیا را
گشاد دل ندیدم تا به فکر این و آن بستم
نگاه ظاهر و باطن، یکی کردم؛ تو را دیدم
رسا شد، این دو کوته رشته را با هم چو پیوستم
ندیدم کلفت از کس، تا نکردم کلفتی با کس
نرنجیدم ز رنجانیدن کس، تا زبان بستم
نرنجانیدم از خود هیچکس را، غیر این واعظ
که با سرپنجه تأثیر افغان خاطری خستم