واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

مژده باد ای دل، که اینک می‌رسد ماه صیام

دارد از حق بهر امید گنهکاران پیام

وه چه مه! شوینده عصیان خلق از نامه ها

وه چه مه! خواهنده عذر گناه خاص و عام

طرفه ماهی، پای تا سر بخشش و لطف و کرم

طرفه ماهی، سر بسر آمرزش و انعام عام

گر کند توفیق حق یاری، درین فرخنده ماه

میتوان از نفس تن پرور کشیدن انتقام

توسن نفس از قناعت میکند پر سر کشی

چند روزی از نخوردن بر دهانش زن لگام

در چراگاه هوس، سالی چرانیدی شکم

چند روزی هم کن این آب و علف برخود حرام

نعمت الوان دنیا پر مکرر گشته است

چند روزی هم ازین شربت تو شیرین ساز کام

تا زند آب حیاتی بر لب ما مردگان

در کف این ماه باشد از هلال خویش جام

میزبان رحمت حق، با لب این ماه نو

میزند ما را صلا بر سفره این فیض عام

رتبه میخواهی، ز پر خواری مکن خود را گران

زآنکه از فیض نخوردن شد ملک عالیمقام

صبح نوروزیست، پیش مؤمنان هر صبح آن

عید فطری باشد از فرخندگی، هر وقت شام

ما که ایم، از ما چه آید در طریق بندگی؟

واعظ از حق کن طلب توفیق این خدمت تمام