واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

خانه ها کرده است ویران در جهان بسیار برق

میزند زین غصه خود را بر در و دیوار برق

با تر و خشک جهان، کارش گزیدن بوده است

نیست بیجا گر ز غم پیچد بخود چون مار برق

آه گرم خوشه چینی میرود بر آسمان

زآن بر آرد هر دم انگشت از پی زنهار برق

بیشتر باشد بلا گردنکشان را در جهان

خویشتن را میزند بسیار بر کهسار برق

زندگانی سر به سر ناچیز شد در فکر مال

کشت عمرت راست برق درهم و دینار برق

گر نتابد نور ایمان از جبینت، باک نیست

بر سرت باید زند مندیل دستک دار برق

در مصافت برق شمشیر ار نباشد گو مباش

قبضه میباید زند در کوچه و بازار برق

پشت پا زد سر بسر بر حاصل روی زمین

گشت در راه فنا ز آن رو سبک رفتار برق

از بلا دامن مکش واعظ، کزو یابی امان

خیمه ابر سیه را کی دهد آزار برق؟!