واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

در گفتن عیب دگران بسته زبان باش

از خوبی خود، عیب نمای دگران باش

خواهی که چو بادام نیفتی به دهنها

تا هست بتن رگ، همه تن بند زبان باش

از نقش بد و نیک، نگهداری دل کن

بر آینه خاطر خود آینه دان باش

از جاده منه پای برون در ره مقصود

گر زآنکه بمنزل نرسی، سنگ نشان باش

راه طلب از خسته دلان، عقد گهر شد

مانی چو گره چند؟ بدنبال روان باش!

در انجمن از دست مده خلوت خود را

چون آب گهر ظاهر و، در پرده نهان باش

تا امن چو واعظ شوی از تیغ زبانها

هر جا که روی، با سپر گوش گران باش