واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

کوه کن از طرفی، وز طرفی مجنون است

پر ز عشق است، اگر کوه و اگر هامون است

کیست، کو خانه خراب هوس دنیا نیست؟

یکی از خاک نشینان درش، قارون است

پیش پاکان، همه اقبال جهان ادبار است

نخل در آینه آب روان وارون است

اهل دل، ربط بهم از ره باطن دارند

رشته گوهر صد لفظ همان مضمون است

پیش ابنای زمان، عقل و خرد بی شرمیست

بید را نام سرافگنده چو شد، مجنون است

جامه هستیت از لوث هوس پاک کند

مالش سختی ایام، تو را صابون است

ظاهر و باطن ما، در طبق اخلاص است

هرچه در خانه بود آینه را بیرون است

تاب دردسر پرگویی کهسارم نیست

جای مجنون سراپا رم ما، هامون است

آن قدر تشنه حرف لب یاقوت توام

که زبان چون قلم از کام مرا بیرون است

کیست واعظ، که کند دعوی صاحب سخنی؟

این قدر بس که نگویند که ناموزون است