بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است
سهیل سیب سخنگوی آن ذقن، شرم است
ز شرم، حسن بتان راست، آب و رنگ دگر
که باغبان عرق ریزان این چمن شرم است
ندیدنی است رخی، کو ندارد آب حیا
صفای آینه حسن مرد و زن شرم است
شود تکلم جانان، ز شرم بامزه تر
که مشک شکر شیرینی سخن شرم است
از آن شود ز عرق جامه پوش در حمام
که پای تو بسر آن شوخ سیم تن شرم است
ز ناز و غمزه و رفتار و شوخی و تمکین
شود گر انجمنی، میر انجمن شرم است
ترا نظر به قد و عارض است و مو واعظ
جمال پیش تو اینهاست، پیش من شرم است