فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست
حرف گیسویش، بجای ناله زنجیر ماست
ما بهر دلبسته یی، دست ارادت کی دهیم؟
چون عصا هرکس کند قطع علایق، پیر ماست
نقد ما رایج ز بی قدری است در بازار دهر
خاکساری در گداز خویشتن اکسیر ماست
گو بکن از ضعف ما اندیشه، ای خصم قوی
ناتوانی، کار چون افتد، دم شمشیر ماست
از خلای معده آزند بیخواب اهل حرص
خواب راحت در جهان، مخصوص چشم سیر ماست
پیش لطف دوست، خودراییست واعظ فکر خویش
دست از تدبیر خود برداشتن، تدبیر ماست