واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

باز امشب ناوک آن غمزه بر ما پرکش است

در لب لعلش، تکلم چون نمک در آتش است

نیست ناخوش، هرچه آید از خوش و ناخوش ز دوست

خوش نبودن با خوش و ناخوش، ز مردان ناخوش است

غیر دم سردی نمی بینم ز ابنای زمان

گر کسی دارد زبان گرم امروز، آتش است

یک نگاه عجز بر دشمن، به است از صد کمند

یک دل پر آه در پهلو، به از صد ترکش است

دوستی خالص چو باشد، نیست باک از خشم و جنگ

هرگز از آتش نگردد کم طلا، چون بی غش است

نیست در ساغر عبث بی تابی موج شراب

نعل می از شوق یاقوت لبش در آتش است

میشود معلوم واعظ ز آمد و رفت نفس

این که با ما زندگی پیوسته در کش واکش است