سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

سر بر خط عاشقی نهادیم

در محنت و رنج اوفتادیم

تن را به بلا و غم سپردیم

دل را به امید عشق دادیم

غم‌خواره شدیم در ره عشق

وز خوردن غم همیشه شادیم

قصه چه کنم که در ره عشق

با محنت و غم جنابه زادیم

در حضرت عشق خوب‌رویان

بر تارک سر بایستادیم

بی درد چو بد سنایی از عشق

از جستن این حدیث بادیم