واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

در دیده تاب نیست دگر طفل اشک را

یاد تو کرده شوخ مگر طفل اشک را

غافل نمیشود نفسی از مکیدنش

پستان مادر است جگر طفل اشک را

در کوچه نشاط مبادا که گم شود

مگذار هیچگه ز نظر طفل اشک را

در مهد بیقراری دل نیست طاقتش

گیریم در کنار مگر طفل اشک را

می پرورد بخون دل از مهربانیش

درد تو مادر است پدر طفل اشک را

واعظ شود چراغم روشن ازو مگر

زان پرورم بخون جگر طفل اشک را