زین نگارستان که اهل اگره آیین بستهاند
چینیان درهای صورتخانه چین بستهاند
دست این صنعتنگاران نشکند کز آب و گل
طاقها چون طاق ابروی نگارین بستهاند
حجله سور است کار باب سعادت را در او
نوعروس کشوری هر گوشه کابین بستهاند
زیر نقش هر قدم آیینه اسکندری
از نشان و جبهه خان و سلاطین بستهاند
بارگاه شاه در وی آستانی دیگرست
که پرند و پرنیانش ماه و پروین بستهاند
پایه عرش مرصع بر ثوابت کرده جا
بر سر عرش آسمانی گوهرآگین بستهاند
خردهکاریهای شادروان گردونسای شاه
اختران را پرده بر چشم جهانبین بستهاند
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه
شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه
شکر این ساقی که از یک جرعه صد جان تازه کرد
هرکه را بشکست از می توبه ایمان تازه کرد
ملکت از حکمت گرفت آثار گردون طرفه یافت
جام بر مسند کشید آیین و دوران تازه کرد
منصب هر مرد بر اندازه مقدار او
در دل مردان مجلس عیش مردان تازه کرد
هیچ شاهی را چنین مسند کسی آیین نبست
فیض قدسی یار شد فردوس و رضوان تازه کرد
خلعتی کایام بر بالای این مجلس برید
صبحوَش هر روز از نورش گریبان تازه کرد
بر خود از شادی این آیین ببالد روزگار
همچو دهقانی که بارانش گلستان تازه کرد
چرخ چندان گوهر رخشان نثار شاه ساخت
کز حضیض خاک تا بالای کیوان تازه کرد
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه
شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه
این جهان را بارگاه تو جهانی دیگرست
سقف قصرت آسمان را آسمانی دیگرست
مایه تجار کنعان این قدر اسباب نیست
زیب این فرخنده مصر از کاروانی دیگرست
با حمل؟ چندین سعادت در جهان هرگز نبود
این شرف با آفتاب از خاندانی دیگرست
تخته ارژنگ و ملک چین و قصر بیستون
کز ورای نه سپهرش آستانی دیگرست
دهر را چندین جواهر حاصل ایام نیست
لعل و مروارید او از بحر و کانی دیگرست
گنج میجوید ز قهر دست شه در وی امان
زآنکه هر عقدش به حسنش قهرمانی دیگرست
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه
شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه
ای درت مجموعه ذرات سرگردان شده
آفتابی دایم از برج شرف تابان شده
نه فلک زیر و زبر هر روز بیرون کردهاند
تا به طراحان بزمت طرح کار آسان شده
اوج سقفش اختر آیین است گویی آسمانست
فرش صحنش گوهرآگین است گویی کان شده
از نوای زهره کو دستان سرای بزم تست
آسمان بر درگهت استاده و حیران شده
خاک را نشر دفاین کرده اینک رستخیز
بحر را کشف ذخاین گشته هین طوفان شده
روضهای کز شرم او رضوان جنت گشته گم
مجلسی کز رشک او باغ جنان پنهان شده
شاه چون شمع فروزان در میان انجمن
انجمش در گرد چو پروانه سرگردان شده
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه
شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه
پادشاها، تا بود ایام ایام تو باد
تا می عشرت بود در جام در جام تو باد
نطق را آسایش از آسایش ایام تست
ملک را آرام از عدل دلارام تو باد
در همه کارم عدالت رهبر کردار تست
در همه رای سعادت کام بر کام تو باد
چرخ اگر کامی دهد با رای تو بیند صلاح
بخت اگر کاری کند چشمش بر انعام تو باد
نام تو دین محمد را بلندآوازه کرد
تا قیامت خطبه اسلام بر نام تو باد
هرکجا مشکلگشا عقلیست جبریلت رسول
هرکجا فرمانروا وصلیست پیغام تو باد
نام تو بر ماه و بر گردون به خوبی شد علم
این علم تا ماه بر چرخست بر بام تو باد
اختیار دین و دولت افتخار عز و جاه
شاه نورالدین جهانگیر ابن اکبر پادشاه