نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - این ترکیب بند دوازده بنده است، هر بند در منقبت یکی از ائمه اثناعشر و بیان این که ولایت از ولاست و ولا به معنی حب ذاتی

وقتی که شکل دایره کن فکان نبود

جز نقطه حقیقت حق در میان نبود

نور ولا ز بطن حقیقت طلوع کرد

چندان که گشت گرد خود آن را کران نبود

پرگار گشت و انجم و افلاک آفرید

کثرت پدید آمد و خود غیر آن نبود

تا آن ولا چراغ هدایت نمی فروخت

از آدم و خلافت آدم نشان نبود

نور علی به کسوت احمد ظهور کرد

ورنه به هم مخالطت جسم و جان نبود

ناطق نگشت تا به علی قلب مصطفی

معراج و وحی منزل و نطق و بیان نبود

قول علی که در شب معراج می شنید

غیری بجز حقیقتشان در میان نبود

روزی که داشت رتبه روح اللهی علی

اخبار عیسی و اثر این و آن نبود

مبعوث بر ولایت او بود هر نبی

سر علی به هیچ پیمبر نهان نبود

شد احمد از وجود علی خاتم الرسل

تا او عیان نگشت حقیقت عیان نبود

از انبیا دوازده اقطاب حق پدید

تا بود بی حمایت قطب زمان نبود

آل نبی ز بعد نبوت وصی شدند

کاین رتبه با ملایکه آسمان نبود

در عرصه الست که کوس بلا زدند

افلاک قرعه بر حسن مجتبی زدند

دیدند چون وجود حسن مورد بلا

بر جان بوالحسن رقم ابتلا زدند

تا ابتلای کون حسن را قبول کرد

بس حلقه بر در علی مرتضی زدند

در انقلاب کون و مکان قالب حسن

مانند قطب بر وسط آسیا زدند

مسدود ساختند در وحی انبیا

احداث کاینات در اولیا زدند

بر دوش ناتوان حسن بار حادثات

از غایت مشابهت مصطفی زدند

بر یاد حسن قامت او از عنا و رنج

بس رقعه بر مرقع ترک و فنا زدند

چون راست شد به قد حسن جامه بلا

گلبانگ تهنیت ز سمک تا سما زدند

اول به اقتدار سریر خلافتش

بر گوش عرش طنطنه استوا زدند

وآخر به احترام مقام شهادتش

در صدر خلد نعره «قد اجتبا» زدند

خستند دل به زهر هلاهل مکررش

الماس سوده بر جگرش بارها زدند

چون او شهید شد علم فتنه و بلا

بردند از مدینه و بر کربلا زدند

زان پس حسین حجت حق در میان نهاد

منکر ز جهل تیر حسد در کمان نهاد

حق ز اولیا مقام ذبیح الهیش داد

در قبضه مشیت خویشش عنان نهاد

حلقی که بوسه گاه نبی بود ظلم عهد

شمشیر زهر داده امت بر آن نهاد

ذبح عظیم اشاره به قتل حسین بود

منت که بر خلیل خدای جهان نهاد

تعبیر کرد ازان به بلای مبین خلیل

کاندوه کربلای حسینش به جان نهاد

گرچه به صدق وعده براهیم را ستود

لیکن حسین شرط وفا در میان نهاد

دادش مقام صبر و رضا تا شهید شد

با نفس مطمئنه قدم درجنان نهاد

می راند در بلا و محن نفس جاهدش

تا روح پای بر زبر آسمان نهاد

شد حاصلش عذوبت روح از عذاب تن

جانش عزیز گشت چو تن در هوان نهاد

حق مشهد حسین محل شهود ساخت

فردوس در مکاره و رنج جهان نهاد

ابن زیاد سک به صلاح یزید شوم

شمشیر جور و کین به صف خاندان نهاد

شط فرات راند ز طوفان کربلا

وآنگه سر حسین به خون روان نهاد

دنیا که عنف اهل ستم تار و مار کرد

سجاد حق علی حسین آشکار کرد

در فکر تشنگان بیابان کربلا

مژگان چو ذوالفقار علی آبدار کرد

گویی که خون دیده آن قطب اولیا

با خون یحیی زکریا قرار کرد

آن مرز و بوم ارض مقدس به خون سرشت

این کوه و دشت مکه و یثرب بکار کرد

آن اعتکاف مسجد اقصی نمود خوش

این انزوای کنج حرم اختیار کرد

آن را نزار گشت تن از خرقه خشن

این را هراس خشیت حق تن نزار کرد

پوشید دلق تقوی و نعلین اجتهاد

در طاعت خدای کمر استوار کرد

چندان گریست پوست ز رخساره اش بریخت

شوراب دیده اش بن دندان فکار کرد

از عقده های ظلمت و از عقبه های تار

سجاد حق به گریه خونین گذار کرد

شد بر امامتش حجر کعبه معترف

با عم خود چو پیش حرم گیر و دار کرد

عبدالملک برو به حقارت نگاه کرد

صحن حرم پر از گهر شاهوار کرد

پنجاه و هفت سال بدین حال زنده بود

آخر ولید شربت زهرش به کار کرد

قطب زمان محمد باقر امام شد

سلک امامت از گهرش بانظام شد

باب السلام علم به رویش گشاده گشت

حبل الورید خلق پی اعتصام شد

صاحبدلی نیافت چو او سر کاینات

از روشنی قلب شعیبی مقام شد

شد عرش نفس ناطقه و عقل مستفاد

معلوم او معانی کلی تمام شد

فیض از سمای روح به ارض جسد رساند

برزخ میان عالم نور و ظلام شد

کس ز اولیا به کشف و کرامات او نبود

در معجزات آیت «یحیی العظام » شد

بر ارض عالم ملکوتش گذر فتاد

هرکس به باطن از پی او یک دو گام شد

می گفت در مواعظه خویش بارها

ماییم آن که کون ز ما با قوام شد

ما راه مستقیم به حقیم و کهف ما

ارض مقدس است که بیت الحرام شد

هرکس ز ما برید فرو برد دوزخش

وآنکو به ما رسید بهشتش مقام شد

تا بود بر طریق هدا بود مقتدا

منهاج خلق و قبله خاص و عوام شد

مسموم شد به زهر براهیم بن ولید

از دار حادثات بدرالسلام شد

بنیاد شرع جعفر صادق بنا نمود

رسم عبادت علی و آل وانمود

در دین ابوحنیفه به او برد التجا

در شرع شافعی سخن او ادا نمود

حنبل نشست پای ازو دید در وضو

مالک نبست دست و به او اقتدا نمود

بر طبع بود معنی تنزیه غالبش

بر قلب نوح دعوت خلق خدا نمود

دل بودش از نزاهت حق فرد و منقطع

اعراض از مخالفت ماسوا نمود

آن نهی شبه و شرک ز معبود پاک کرد

این نفی شرکت از علی مرتضی نمود

آن از پی نجات به کشتی خویش خواند

این ره سوی سفینه آل عبا نمود

هرکس خلاف مذهب او مذهبی نهاد

پوشید اجتهاد صواب و خطا نمود

گردید خیره باصره بوم از آفتاب

در پیش چشم شب پره ظلمت ضیا نمود

احکام رای صادق و شرع محمدی

چون نور آفتاب و خط استوا نمود

قطب جهان و حجت حق در زمانه بود

بس معجزات بر روش انبیا نمود

منصور آن ستمگر شوم دوانقی

او را شهید از سر جهل و جفا نمود

چون صادق آن امام مبین را قضا رسید

عهد امام موسی کاظم فرا رسید

از بس همای همت او تیز سیر بود

تا ذروه فقاهت و زهد و سخا رسید

سلک عباد حق بدو موسی نظام یافت

اول عصا گرفت و به آخر ردا رسید

آن را مثل به قره عینی زد آسیه

وین را خطاب قره عین از خدا رسید

«انی اناالله » از شجر آمد به گوش آن

این را ز عرش «عبدی موسی » ندا رسید

این نقش پرده از پی اعجاز شیر کرد

آن را اگرچه معجزه اژدها رسید

زان شد عطا خطاب کلیم اللهی به آن

کاین موسی فصیح زبان از قفا رسید

فرعون بر کلیم پیمبر جفا نکرد

بر موسی از رشید جفا بر جفا رسید

آن گفت اگر پیمبر مسجون کلیم را

موسی ز سجن این به هزار ابتلا رسید

از شور و گریه ای که به زندان بصره داشت

جوش دلش به خوابگه مصطفی رسید

هرگه پی قرائت قرآن زبان گشود

از مرقد رسول به او مرحبا رسید

هارون به زهر شاهک شومش شهید ساخت

قطبیتش به قبله هشتم رضا رسید

ایمان چو در دیار غریب از وطن فتاد

در مشهد علی رضا بوالحسن فتاد

حب علی که ساکن خاک مدینه بود

آمد به غربت و به بلا و محن فتاد

این حب نازنین چو ازان بوم و بر گذشت

در حرب منکران چو اویس قرن فتاد

شاه رضا که یوسف و یونس مزاج بود

بر یاد حق برون ز دیار و دمن فتاد

از مرقد نبی برو دوش مبارکش

چون از تن عزیز جدار پیرهن فتاد

گم گشت بوی پیرهن از مرز و بوم مصر

آمد به طوس و در حرم بوالحسن فتاد

روشن ز گرد قبر رضا ساخت دیده را

یعقوب وار هرکه به بیت الحزن فتاد

یونس به بطن هوت مقر در حیات کرد

این را به موت چشمه ماهی وطن فتاد

آن قطب از بلای خلایق وطن گذاشت

این قطب بهر خلق به رنج و محن فتاد

انگور زهر کین به دهانش عدو نهاد

عقد درش ز درج عقیق یمن فتاد

حاضر شد از مدینه تقی وقت مردنش

در دست و پای آن شه اعجاز فن فتاد

برداشت سر ز خاک و لبش بر لبان نهاد

وآنگه لعابی از دهنش در دهن فتاد

سلطان دین رضا چو تقی را لعاب داد

بر کونش اطلاع به یک فتح باب داد

در بر محمد ابن علی تقی گشود

سایل ز هرچه کرد سئوالش جواب داد

علمی که داده بود محمد به مرتضی

ایزد به این محمد نایب مناب داد

قطب رجای علم نبی گشت و خلق را

از فضل خویش توشه یوم الحساب داد

بر قلب صالحش دل کاشف فتاده بود

راهش به انکشاف جدا و حجاب داد

در خلوت مدینه شد و سیر طوس کرد

از باب خود برون نشد و غسل باب داد

صالح ستور نفس به ملک کسان چراند

وین نفس را ز روح غذا و شراب داد

آن کرد داغ اسود و احمر جمال قوم

این داغ جهل اسود و احمر به آب داد

گنجور غیب بود دل خلق پرورش

مکنون کن فکان به دم مستجاب داد

در علم و زهد و جود ز انس و ملک گذاشت

حق زان جهت تقی جوادش خطاب داد

درهای بسته بر رخ آفاق می گشود

چرخش عنان عمر به دست شتاب داد

وقت مسام دختر مأمون به دشمنی

دستار زهر کین به کف آن جناب داد

قطب دهم علی نقی راه دین گشاد

بر روی طالبان در علم الیقین گشاد

ادریس وار در پی تطهیر نفس خویش

از لای طبع چشمه ماء معین گشاد

تقدیس از نقایص و اخلاط کون یافت

قادر به خلع تن شد و حصن حصین گشاد

سیار شد به شه ره بیداری معرفت

هر سو به روی دل در خلد برین گشاد

تسبیح گفت همسر روحانیون عرش

آغوش شوق بر بغل حور عین گشاد

بر روی خشمگین قضا خال و خط نهاد

از جعد فتنه بار قدر عقد و چین گشاد

پیش بلا هدف شد و از راه رو نمود

تیر خصومتی که فلک از کمین گشاد

شهباز همتش پی فریاد طالبان

از شاخ سدره بال به سوی زمین گشاد

قلب و لسانش خازن اسرار غیب بود

اقبال او طلسم شکست و دفین گشاد

هرگه ز زیر چشم به بالا نگاه کرد

از سقف خانه تا فلک هفتمین گشاد

قولش بجز اوامر و احکام دین نبود

هرگاه لب گشاد کلام مبین گشاد

بر دست جعفر متوکل شهید شد

باب الخلافتش ولد جانشین گشاد

نور سراج دین حسن عسگری نمود

دل های ضال را به خدا رهبری نمود

در جلوه هویت ذاتی غریق گشت

دل را ز موهبات صفاتی بری نمود

سلب صفات کون و مکانی ز ذات کرد

این قطب با خلیل خدا همسری نمود

در حضرت جمال حق از خویش شد فنا

در حیرت از مهیمنه هم برتری نمود

با جوهر هویت حق گشت متحد

در شعبه های روح اثرگستری نمود

چون حب ذات رفت در اجزای کاینات

ز آثار فیض خویش جهان پروری نمود

تحقیق او به شبه و مثل ملتبس نشد

با نزهتش خلیل خدا آزری نمود

این ماه و مشتری به فروغ خدای دید

آن را خدا به شکل مه و مشتری نمود

این از صفای کعبه دل حق شناس شد

وآن از غرور خانه گل بتگری نمود

صد بت تراش و بتگر دیر وقاع را

راه خدا به یک نظر سرسری نمود

کردند ختم عقد امامت به نسل او

کو در امامت آیت پیغمبر نمود

با این کمال شربت مسموم معتمد

بر حنجر مبارک او خنجری نمود

رخ در نقاب چون حسن عسگری کشید

قطبیتش به قائم آل نبی رسید

برزخ میان کثرت و وحدت نموده شد

گردید در برابر شیث نبی پدید

سر انتهای دایره بر ابتدا نهاد

خور ز استوا فرو شد و از استوا دمید

از نقطه احد دو محمد ظهور کرد

مرآت فوق دایره ماتحت خویش دید

یوم القیامه گشت چو قائم ظهور کرد

«الیوم کل شیئی الی مبداء یعید»

یا صاحب الزمان به درآ از خفا که خلق

تا حد ناف جامه صورت فرو درید

بر راه حق که می نگرم یک حسین نیست

آفاق کربلا شد و مردم هم یزید

باطل شبیه حق شد و انصاف درفتاد

اضلال بیخ عدل زد و ظلم سر کشید

بدعت بنا نهاد و امل باغ و خانه ساخت

غفلت کمر گشاد و خطا فرش گسترید

بنمای دست قدرت و مفتاح باب کن

کافاق مانده بسته درو قفل بی کلید

شاها تو شاهدی که «نظیری » به مهر حق

بفروخت صدر سلطنت و مسکنت خرید

جاه یزدید و قوم یزیدش مراد نیست

حب علی و آل علی باد بر مزید