جهاندار فرمان روا شاه اکبر
که ملک از پدر تا به آدم گرفته
دو عالم جگر تشنه سیراب گشته
نگینی کز انگشت از نم گرفته
ز ایثار زر بس عرق کرده دستش
ورق های افلاک بر هم گرفته
چو رفته به مسند به معراج رفته
گرفته جهان را چو خاتم گرفته
قضایای کیوان به ایوان گشوده
عطایای رفرف به سلم گرفته
چنان کرده کار جهان راست عدلش
که دینش مسیحای مریم گرفته
بسیط فلک دلگشاتر نموده
بساط جهان را فراهم گرفته
فرو رفته ز اوج شرف آفتابش
چو یوسف ته چاه مظلم گرفته
پس از مرگ او از کسوف مکرر
یقین شد که خورشید ماتم گرفته
چنان برده مرگش ز ایام شادی
که نوروز رنگ محرم گرفته
ز ویرانی ملکش افسوس خوردم
کسی گفت ملک جهان کم گرفته
چو سال وفاتش به تاریخ دیدم
«به اقبال ایزد دو عالم گرفته »