نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

دیوانه‌ام ز خانه مشوش برآمده

طوفانم از تنور پرآتش برآمده

آن صید عاجزم که ز تأثیر کین من

تیر و کمان شکسته ز ترکش برآمده

هرگز نبود کاسه‌ام از لای غم تهی

صحبت به میر میکده‌ام خوش برآمده

بر کعبتین اختر من نیست نقطه‌ای

زین نقش‌ها که چرخ منقش برآمده

باریده برگ گل به سر از سنگ طعنه‌ام

در کوچه‌ای که طبع جفاکش برآمده

بادا شکسته خاطر سلطان ز جرم من

کز خانه‌ام خم می بی‌غش برآمده

می‌ترسم این شراب «نظیری» جنون دهد

دیوانه‌ای ز شیشه پریوش برآمده