خاک دیگر بر سر مژگان بیغم میکنم
دست دل میگیرم و دریوزهٔ غم میکنم
در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد
میشکافم سینه و الماس مرهم میکنم
بیغمم بیغم، ز من ای دردناکان الحذر
مهر از افلاک و تأثیر از دعا کم میکنم
در دل بیلذت من یک سر مو درد نیست
از کدورت سور را با آنکه ماتم میکنم
جز پریشانی نمیآرد دماغ از کار من
از سحر تا شب حساب زلف درهم میکنم
سنگ را در دل گره شد گریه از بیدردیم
خنده از بیغیرتی بر اهل عالم میکنم
وصل را خواهم «نظیری» طوق در گردن نهاد
دست دل در گردن شوق کسی خم میکنم