نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

ما حال خویش بی‌سر و بی‌پا نوشته‌ایم

روز فراق را شب یلدا نوشته‌ایم

قاصد به هوش باش، که بر یک جواب تلخ

عرض هزار گونه تمنا نوشته‌ایم

شیرین‌تر از حکایت ما، نیست قصه‌ای

تاریخ روزگار، سراپا نوشته‌ایم

روی نکو معالجه عمر کوته است

این نسخه از علاج مسیحا نوشته‌ایم

تحقیق حال ما ز نگه می‌توان نمود

حرفی ز حال خویش به سیما نوشته‌ایم

بر ما مسلم است که منشور راستی

بس واژگون‌تر از خط ترسا نوشته‌ایم

ما از خط پیاله و معشوق، نگذریم

درس صلاح تا به همین جا نوشته‌ایم

هرسو که کرده‌ایم روان کشتی امید

طوفان به باد و شور به دریا نوشته‌ایم

هر جادویی که کلک «نظیری» نموده است

خود کرده‌ایم باطل و خود وانوشته‌ایم