فتنه با زلف تو گرفته طرف
دل ما را نمی دهد از کف
نیم کش سر دهی خدنگ نگاه
بگذرانی ز صد هزار صدف
دست برد نگاه چالاکت
مرد برباید از میانه صف
به تو سلطان خزانه داو کند
رفته بازی و مهره گشته تلف
عاق بر مادر و پدر گردد
از نکو پروریدن تو خلف
بر بساطی که بندگان تواند
خواجه را بر غلام نیست شرف
هرکجا نغمه و ترانه تست
از کف مطربان نیفتد دف
جعد اگر ز آفتاب برداری
ننماید به روی ماه کلف
آن چه بی روی تو «نظیری » دید
بی سلیمان ندیده بود آصف