نی خاطرم از کتاب محظوظ
نی طبع ز انتخاب محظوظ
از بس که مشوشم نگردم
از بوی گل و گلاب محظوظ
کوثر به شراب می فروشم
مستسقیم و ز آب محظوظ
صد شهر کنم به گریه ویران
دیوانه ام از خراب محظوظ
پوشیده حیا جمال حالم
محظوظم ازین نقاب محظوظ
گر آتش دوزخ آتش ماست
کافر شود از عذاب محظوظ
ور کار به آن فرشته خویست
عاصی شود از حساب محظوظ
از باده تلخ توبه ام داد
گردیدم ازین شراب محظوظ
آتش به رگ و پیش رسیده
گشتم ز دل کباب محظوظ
از فرقت آب تا خبر شد
ماهی شد از اضطراب محظوظ
ظاهر شد و گفت لن ترانی
موسی شد ازین جواب محظوظ
بررفت به آسمان «نظیری »
شد ذره ز آفتاب محظوظ