طاعت پیر مغان کن وز همه بیگانه باش
اول از میخانه بودی آخر از بتخانه باش
کشتگان عشق، می از کاسه سر می خورند
چون که سر را خاک خواهد خورد گو پیمانه باش
کاذبی در عشق، اگر خاکسترت گردد خموش
پا چو در میدان سربازان نهی مردانه باش
آنچه در رخسار گل آبست در شمع آتش است
عندلیبت گر نمی خوانند رو پروانه باش
تا مقیم خانه ای تسخیر و افسونت کنند
گر پری می بایدت رو ساکن ویرانه باش
شکر لله در سرت از عشق هست اندیشه ای
اندک اندک مشق این سودا کن و دیوانه باش
تا ازو غافل شدی خوردی «نظیری » زخم تیر
صد نظر بر دامگاه و یک نظر بر دانه باش