بزم میسازیم سامان گر نباشد گو مباش
نوش میگوییم مهمان گر نباشد گو مباش
جرعه درد و حیات تلخ قسمت کردهاند
عیش خضر و آب حیوان گر نباشد گو مباش
غمزه را فرهنگ و دانش ترجمانی میکند
چشم هندو فارسیدان گر نباشد گو مباش
زلف بین سنبل در آغوش ار نگردد گو نگرد
رخ نگر گل در گریبان گر نباشد گو مباش
چشم ما را ز آب روی او گلی خواهد شکفت
دانهای در خاک اگر پنهان نباشد گو مباش
زخم مژگان عرب بهر قبول کعبه بس
در قدم خار مغیلان گر نباشد گو مباش
صد خطا در کار داریم از برای عفو او
ضعف صدق و نقض پیمان گر نباشد گو مباش
گر به زاری گر به رنجوری به یادش خرمیم
عمر دردش باد، درمان گر نباشد گو مباش
راه بیوادی و بیمنزل «نظیری» میرویم
عشق رهبر گشته ایمان گر نباشد گو مباش