خمش ز لابه که طبعش مشوشست هنوز
شکر بخور مکن شعله سرکشست هنوز
تحملی که مزاجش به اعتدال آید
میان عفو و غضب در کشاکشست هنوز
بر آشنایی طفل من اعتمادی نیست
فرشته خوست ولی آسمان و شست هنوز
شبی به میکده اش برقع از جمال افتاد
قرابه آب فشان جام در غشست هنوز
مگر جراحت حرمان عشق بسیارست
که این شسکته خدنگی ز ترکشست هنوز
به یک دو زخم که خوردی ز حسن امن مباش
که در کمین گه ابرو کمان کشست هنوز
نجات نیست «نظیری » ز دهر بوقلمون
اگرچه ریخت گل، ایوان منقشست هنوز